مردى بسحرگاه از خانه بیرون رفت تا بگرمابه رَوَد؛ براهاندر دوستى از آنِ خویش را دید، گفت: موافقت کنى تا بگرمابه شویم؟ گفت: تا درِ گرمابه با تو همراهى کنم لکن اندر گرمابه نتوانم آمدن که شغلى دارم. و تا نزدیک گرمابه بیامد، بسر دوراهى رسید بیآنکه این مرد را اخبر داد بازگشت و براه دیگر برفت. اتفاق را طرّارى از پسِ این مرد میرفت بطرّاری خویش؛ این مرد باز نگرید طرّار را دید و هنوز تاریک بود پنداشت که آن دوست ویست. صد دینار در آستین داشت بر دستارچه بسته از آستین بیرون گرفت و بدین طرّار داد و گفت: اى برادر این امانت است بتو، چون من از گرمابه بیرون آیم بمن بازدهى. طرّار زر از وى بستد و آنجا مقام کرد تا وى از گرمابه بیرون آمد، روز روشن شده بود. جامه بپوشید و راست همیرفت. طرّار ویرا باز خواند و گفت: اى جوانمرد زر خویش باز سِتان و پس برو که امروز از شغل خویش فروماندم ازین نگاه داشتن امانت تو. مرد گفت: این زر چیست و تو چه مردى؟ گفت: من مردى طرّارم، تو این زر بمن دادى. گفت: اگر تو طرّارى چرا زر من نبردى؟ طرّار گفت: اگر بصناعت خویش بردمى اگر هزار دینار بودى از تو یک جو نهاندیشیدمى و نه بازدادمى و لکن تو بزنهار بمن دادى زینهاردار نباید که زینهارخوار باشد که امانت بردن جوانمردى نیست.
قابوسنامه
عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر
من فکر می کنم خدا در نهایت اینجور آدمارو هدایت می کنه، فکر می کنم آدم هایی که درونمایه و ذات خوبی دارن رو خدا بهشون نظر میکنه و ان شاءالله به خوبی هدایت میشن![](//www.blogsky.com/images/smileys/119.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
ممنون بابت داستان های قشنگت ![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
کلا حال آدم خوب میشه، با خوندن این داستان های عارفانه ![](//www.blogsky.com/images/smileys/119.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
درست میگی عزیزم گاهی بعضی ها منحرف میشند اما یه اتفاق هایی باعث میشه برگردن![](//www.blogsky.com/images/smileys/103.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/120.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/119.png)
خواهش می کنم حال خودمم خوب میشه
این طرار کیک بود طرار های الان ببینن رفتی گرمابه لباساتم میبرن
البته طرار که چه عرض کنم دوستان پشه گرد عسل مانند نیز همین طورن