باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

من هیچ وقت زندگی نکردم

به خودم که نگاه می کنم به جز اوایل کودکی تا اواخر دبستان هیچ وقت زندگی نکردم، از نوجوانی افتادم دنبال یه موضوعاتی مثل دین و شعر و عرفان مثل آرمان خواهی و دغدغه ی اجتماع داشتن، این چیزا برام خیلی معنا داشت تا همین اواخر که همه ش پوچ شد!

فکر می کردم چقدر این چیزا مهم اند و اهمیت دارند و با هیجان و شور و شوق دنبالشون می کردم فکر می کردم ماموریتی روی زمین دارم اما من کی بودم؟ هیچکی!

دلم تنگ شده برای دوران بچگی و جاهلیت که راحت و بی دغدغه می نشستم جلوی تلویزیون و کارتون و برنامه های مختلف می دیدم، زندگی همون بود!

بزرگ تر که شدم فکر کردم هر چه بیشتر بفهمم بهتره اما همه ش بار شد هر چی بیشتر فهمیدم بیشتر غرق شدم زندگی مشکل تر شد و فاصله م با آدم ها بیشتر شد، دیگه نمی تونم دنیاهای بقیه رو درک کنم سعی کردم اما نمیشه، آرزوهاشون بیخوده، افکارشون بیخوده، اصلا همه چی شون بیخوده!؟

حالا فکر نکنید مال من خیلی باخوده، مال منم بیخوده، اگر بیخود نبود سرانجامم به اینجا نمی کشید بی معنایی و پوچی و دور افتادن از کسی که دوستش داری منظورم عشق آسمانی هست، این است سرانجام افکار سرگردان من!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد