چرا همه چی این جوری شده!؟ دیگه هیچی نمی چسبه!؟
امروز رفتم یوتیوب، برنامه های مختلفی بود ولی اصلا حس گذشته رو نداشتم!؟ تلویزیون نمی چسبه!؟ آهنگ نمی چسبه!؟ وبلاگ نوشتنم خز شده!؟ دیگه پیر شدیم!؟
امروز قهوه خوردم، از این قهوه فوری ها، اونم نچسبید، کلا دهنم بی مزه شده، غذاها اصلا بهم نمی چسبه فقط می خورم که گرسنگیم برطرف بشه!؟
هی روزگار، تو اینترنت خوندم از سروتنین هست این حالت من اما دکترم گفت افسرده نیستی، من چمه!؟ پس چی کار کنم بهم بچسبه!؟ برف اومده گفتم برم برف بازی به یاد بچگی اما مطمئن بودم اونم نمی چسبه!؟ پارکم اون روز رفتم نچسبید اصلا هوا یه طوری بود!؟ از هیچی لذت نمی برم!؟
یادمه دانشجوی ارشد در یکی از شهرستان های جنوبی که بودم اونجا آدم های خوبی داشت اما گرم بود همه تازه شب که میشد میزدن بیرون اما من دوست دارم شبا خونه باشم و شبام برای خودم باشه، درخت های اونجا رو دوست نداشتم بیشتر نخل بود من درخت های پهن برگ رو دوست دارم خاکشم که شن و ماسه بود واقعا می دیدمش حس بد داشتم خاک مشهد رو دوست دارم البته اون موقع تهرانم به خاطر کار می رفتم اونجا اقلیمش شبیه مشهد است تهرانم خوبه هنوز شبیه وطنم هست اما اون موقع فهمیدم هیچ جای کره ی زمین نمی تونم زندگی کنم الا مشهد شلوغ و پر دود و خواب زده، یادمه بهار بود تهران بودم بارون اومده بود درخت ها همه برگ تازه داشتن دلم نمی خواست از تهران برگردم جنوب ولی با تمام سختیش رفتم جنوب، البته هوای اونجا خیلی پاکه، اگر دم و نم نداشته باشه خیلی خوبه ولی الان چند ساله دیگه بست نشستم مشهد و هیچ جا نمیرم چند باری تهران رفتم یا همین اطراف های مشهد ولی می دونید بعد از این جدایی مشهدم مثل اولش نشد انگار یه تیکه ام جنوب موند یه تیکه م تهران! دلم براش تنگ میشه دریا و بوش، شب های پرستاره ش، اون آسمون شب رو هیچ جا ندیدم، دلم می خواد برم اونجا بخوابم!
اون شاخه های پیتوس که قلمه زده بودم ریشه دادن!
بعضی هاشون جوانه هم دادن!؟
خیلی زود عمل کردن!؟
5 تا بطری رو آوردم تو اتاقم!
گذاشتم تو طبقات کتابخونه!
اتاقم سبزتر شد!
بطری هاشم سبزه مال سونابه!؟
****************
امروز یهو ابری و بادی شد!
اصلا خنک شد!
اون قدر گرم بود!
بزنم بیرون یه چرخ بزنم!
بعدنوشت: نمیرم بیرون دلم خیلی درد گرفت!
من آدم کم حوصله و عجولی هستم، یه کم حوصلگی هم دارم که حتی حوصله ی خودمم ندارم! نمی دونم چرا این طوریه اما از نوجوونیم شروع شد و هر چی سنم بالاتر رفت بیشتر شد الان دیگه حوصله ی خدا رو هم ندارم، حوصله ی شعر رو هم ندارم حتی حوصله ی حافظ و مولانا رو هم ندارم البته برطرفش می کنم، به دل زدگی از این چیزا هم دچار شدم این خودش نشون میده گرفتار هوا و هوس بودم! کلا این هوی و هوس چیه خیلی ظریفه! کاملا نامحسوس عمل می کنه و خودش رو مثبت نشون میده، عجب دنیای پیچیده ای هست!
ای آسمان بر من ببار
یک شاخه گل بر من بیار
تابش آفتاب چه زیباست
گل های نو در من بکار
#ماهش
*******************
وه هوا چه گرم است
ابرها را ببین چه نرم است
بهار متفاوتی می آید
مانند زرم است
#ماهش