دیروز و امروز هی ترش می کنم، چند ساله عصبانی که میشم ترش می کنم و معده م بهم می ریزه!
هی آدامس خوردم الانم تموم شده کندر می جوم!؟
اعصابم خورد بود رفتم سراغ ظرفا، همه شون رو ریختم تو ماشین، ماشین رو گذاشتم بشوره!
شهادت امام رضا شله ی مرحوم پدربزرگم بود، من زیاد نخوردم بهم نمی سازه برامون دیکچه هم آورده بودن دیکچه یه دسر مشهدی هست شبیه شیربرنج اما قوامش بیشتره و سفت تره!
مامانم این چند روز خیلی خسته شده الانم خوابیده، دیگه نمی تونه فعالیت زیاد بکنه و جوش و حرص بخوره!
چند روز خونمون شلوغ بود حالا خلوت شده منم بر می گردم به برنامه عادی!
راستی وقت دکتر طب سنتی گرفتم امیدوارم یه روش خوب جلو پام بزاره که دوباره سلامت بشم، البته چشمم آب نمی خوره!
بعدنوشت: چای لیمو خوردم بهتر شدم، نباید فکرش رو بکنم، من نمی تونم کن فیکن کنم، دیگه اینو قبول دارم آدم تو زندان رفتن وایسادن تا آخرشم نیستم! به اندازه ی خودم دردای اطرافم رو دوا کنم کافیه، اول باید بیشتر کمک مامانم بکنم حالا که حالم بهتره و دردسر درست نکنم، تصمیمات یهویی نگیریم، احساساتی و خشمگینم نشم، خدا خودش جای حق نشسته همون طور که تا الان جوری چرخونده که به نفع مردم بشه بعدم می چرخونه!
خدا پدربزرگت رو بیامرزه عزیزم، نذرتون هم قبول

کارهای خوبی انجام دادی، امیدوارم آرامش خوبی بدست بیاری و خیلی معده ت رو تحریک نکنی عزیزم 

حیلی ممنونم خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه

بهترم مرسی 
