حوصله ی آب و رنگ دادن به دنیای شخصیم رو ندارم یعنی این کارها دل و دماغ می خواد که من ندارم!؟
دیگه تنهایی و سوت و کوری رو باید تاب بیارم، ما ایرانیا چرا این قدر وابسته ی همیم؟! از طرفی هم نمی تونیم هم رو تحمل کنیم!؟ واقعا چمونه!؟ با هم چه کردیم!؟ چرا هر کار می کنیم وضعمون بهتر بشه بدتر میشه!؟ واقعا مشکل کجاست!؟ از خودمحوریمونه!؟ عقلمون کمه!؟ اقبالمون بده!؟ شاید چون می خوایم از یه چیزایی اجتناب کنیم و ازشون می ترسیم بیشتر زندگی میندازتمون داخل همون ها تا بالاخره شنا کردن یاد بگیریم!؟ ولی زندگی خیلی بی رحمه!؟ از وقتی طفلی باید بجنگی، همه چیز می خواد نابودت کنه!؟ آخه چرا!؟ ما که هیچ وقت بد کسی رو نخواستیم!؟ چرا دیگران بد ما رو می خوان!؟ چه هیزم تری بهشون فروختیم!؟ واقعا تو این دنیا چه خبره!؟ خر تو خره یا حساب داره!؟ اگه حساب داره، حساب چی رو دارن از ما می کشن!؟