باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

رها رها من

امروز کلیپ های کمدی می دیدم

توی بعضی هاش آدما تنها توی یه جزیره بودن

بماند اینکه یه زمانی این را دوست داشتم و یک جورهایی امتحانش کردم و تجربه خوبی نبود!

اما وقتی تو این کلیپ ها آدم ها رو می دیدم که با سر و وضع نامرتب بدون امکانات زندگی می کنند به این نتیجه رسیدم من چقدر خوشبختم!

خوشبختم چون خیلی امکانات و نعمت دارم اما نمی دانم چمه که نمی توانم ازشون لذت ببرم!

نمی دانم چرا بسیاری از روزها وقتی بیدار می شوم خلقم تنگ است و پریشانم و وقتی به غروب نزدیک می شود حالم بهتر می شود!

نمی دانم هورمون های بدنم چه اتفاقی برایشان افتاده است

البته بعضی روزها هم صبح که بیدار می شوم بسیار سرخوش و خوش خلقم اما قدر روزهای خوبم را نمی دانم!

روزی که حالم خوب است قاعده اش این است که باید ازش خوب استفاده کنم و جبران روزهای بد باشد اما این کار را نمی کنم می خواهم لذت ببرم از زندگی ام و همین باعث می شود روزم دوباره خراب شود!

واقعا انگار بر من حرام است کیف کردن و لذت بردن

در صفحه های معنوی خوانده ام این که بیدار می شوی حالت خیلی خوب است به خاطر این است که در خواب وصل شده ای به مبدا و این خیلی اتفاق مبارکی است.

اما روزهایی که حالت بیخود و بی جهت بد است به خاطر این است که هنوز در روابط عاطفی گذشته ات مانده ای آن ها تمام نشده اند و انرژی طرف مقابل و شاید ناراحتی آن طرف است که به تو منتقل می شود!

در آن صفحه ها که نوشته بود باید رشته های انرژی بین خودت و او را ببری آن هم در مراقبه اما من نتوانستم چنین چیزی را قبول کنم بنابراین سعی کردم گریه کنم و گریه کردم اما باز خواب دیدم همین چند شب پیش خواب عشق اول گویا هنوز دلش با من است اتفاقا روز بعد از آن شب حالم خیلی خراب بود

فکر کنم دیشب هم به یادم بوده است نمی دانم باید چه کنم تا همه چیز پاک شود بیشتر از 14 سال است که از آن زمان می گذرد!

من بیمارم او مرا رها کرد چو تخته پاره بر موج

این قدر مرد نبود که بیاید حرفش را بزند به جایش راه های دیگری انتخاب کرد من هم حاضر نیستم با چنین شخصی وصلت کنم!

همیشه در زندگی ام جای یک مرد خالی بوده است یک مرد واقعی و حاضر نیستم به خاطر چیزهای دیگر تن به زندگی با شخصی دهم که ظاهر مردانه دارد اما دلش مرد نیست دوزخ است! شاید هم دوزخ نباشد اما تصور من با اتفاقاتی که افتاده این را نشان می دهد!

مادر بزرگم وقتی بچه بودم بهم می گفت: عالم شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!