باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روزنوشت عصرانه

امروز حالم خوب بود!

دیروز خیلی پریشون بودم!

اعضای داخل شکمم هم بهم ریخته بودند!؟

امروز یه گروه مدیتیشن تو تلگرام پیدا کردم!

ادمیناش واقعا واردن!

خوشحالم بعد از مدت ها استاد واقعی پیدا کردم!

اما امروز هنوز تمرین نکردم!؟

یکیشون گفت دمنوش گزنه بخورم تا روده هام آروم بگیره!

منم رفتم عطاری عرق گزنه گرفتم و خوردم، التهاباتم کمتر شد!

البته عرق خار مریم هم برای کبده خوردم سبک تر شدم!

**************

امروز با یه دوست قدیمی چت کردم!

میره کلاس شعرخوانی در یک فرهنگسرا!

منم چند بار می خواستم برم!

گفت جلسات سطحش خیلی بالاست!

اکثرا حضار معلم بازنشسته و دکتر و تحصیلکرده ان!

عکسشون رو برام فرستاد!

آدم های خیلی محترمی معلوم میشدن!

من خجالت میکشم برم بینشون!

چون من آدم بدیم و مثل اونا مودب و فرهیخته نیستم!؟

این قدر اینجا برای اینکه ذهنم خالی بشه حرفای نامربوط زدم که شرمم میاد تو روی آدمای خوب نگاه کنم!

با خودم میگم آدما از من بدشون میاد!؟

خلاصه که روزای فرده طرف صبح!

راهشم دوره باید با مترو و اتوبوس برم!

فردا صبح ببینم چه جوریم شاید امتحانی رفتم!

***********

عمه چند وقته نیست!؟

براش کامنت گذاشتم چک نکرده!؟

آخر سال تحصیلیه شاید سرش شلوغه!؟

یه وبلاگ نویس دیگه ای هم هست به اسم سمیه جون!

ایشون همسرش بهش خیانت کرده و حالا می خواد طلاقش بده!؟

می خواد با نفر سوم ازدواج کنه!

مهریه هم نمیده!

یه دختر کوچکم دارن!

میدونم اصلا کار خوبی نیست نسبت به بلای یکی دیگه شکرگزاری کردن!

ولی واقعا خدا رو شکر می کنم ازدواج نکردم و بچه ندارم!

البته با یه نفر یه قرارهایی داریم ولی از آینده خبری نیست!

حالا این سمیه خانمم ده روزه نیست!

کامنتا رو هم جواب نمیده!

اوضاع بد جوری خرابه!

براش دعا کنید!

همه داریم پیر میشیم!

وقتی نگاه می کنم به چهره های مشهوری که یک زمانی در اوج جوانی بودند و چند سالی از خودم بزرگ تر بودند و من چقدر دوستشان داشتم اما حالا در حال پیر شدن هستند یک احساس عجیبی پیدا می کنم غم نیست نمی دانم چیست!؟

البته جوان تر که  بودم در خیلی ها آثار پیری را دیدم اما آن ها خیلی از من بزرگ تر بودند و آن زمان دلم نمی سوخت اما الان حالا که آثاری در خودم پیدا شده تازه حس آدم ها وقتی جوانیشان می رود را می فهمم!؟

من که از جوانی چیزی نفهمیدم همه ش به غم و غصه و افسردگی و دیوانگی و پریشانی رفت امیدوارم بقیه ش هم همین جوری بگذرد هیچی از زندگی نفهمم زودتر تمام شود!؟

پریشانی

نمی دونم اینایی که شعر می نویسند که شب ها پریشان می شوند چگونه هستند!؟

من که هر چقدر هم حالم بد باشه شب ها باید بخوابم شده به زور می خوابم چون که اگر نخوابم دیوونه میشم حالم بد میشه سردرد میشم دستگاه هاضمه ام بهم می ریزه عذاب اون خیلی وحشتناک تره!؟

ولی به جاش صبح که بیدار میشم غصه ام می گیره دست و دلم به هیچ کاری نمیره البته جدیدا بهترم اکثر صبح ها با انرژی بیدار میشم!

خلاصه که در تمام وضعیت ها و حالات من یک آدم استثنایی هستم! خخخخخخ

هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن

هیچ همدردی نمی یابم سزای خویشتن
می نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن

از مروت نیست با سنگ جفا راندن مرا
من که در بند گرانم از وفای خویشتن

من کدامین ذره ام تا بی نیازان جهان
صرف من سازند اوقات جفای خویشتن

راستی در پله افتادگی دارد مرا
می روم در چاه دایم از عصای خویشتن

صد جفا می بینم و بر خود گوارا می کنم
برنمی آیم، چه سازم با وفای خویشتن

بخت اگر در نارسایی ها رسا افتاده است
نیستم نومید از آه رسای خویشتن

می کند گردش فلک بر مدعای من مدام
تا فشاندم آستین بر مدعای خویشتن

از تجلی می تواند سنگ را یاقوت کرد
آن که می دارد دریغ از من لقای خویشتن

هر که با جمعیت اظهار پریشانی کند
می زند فال پریشانی برای خویشتن

این چنین زیر و زبر عالم نمی ماند مدام
می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن

هر حباب شوخ چشم از پرده ای گردم زند
بحر یکتایی نیفتد از هوای خویشتن

نیستم صائب حریف منت درمان خلق
باز می سازم به درد بی دوای خویشتن

صائب تبریزی

رها رها من

امروز کلیپ های کمدی می دیدم

توی بعضی هاش آدما تنها توی یه جزیره بودن

بماند اینکه یه زمانی این را دوست داشتم و یک جورهایی امتحانش کردم و تجربه خوبی نبود!

اما وقتی تو این کلیپ ها آدم ها رو می دیدم که با سر و وضع نامرتب بدون امکانات زندگی می کنند به این نتیجه رسیدم من چقدر خوشبختم!

خوشبختم چون خیلی امکانات و نعمت دارم اما نمی دانم چمه که نمی توانم ازشون لذت ببرم!

نمی دانم چرا بسیاری از روزها وقتی بیدار می شوم خلقم تنگ است و پریشانم و وقتی به غروب نزدیک می شود حالم بهتر می شود!

نمی دانم هورمون های بدنم چه اتفاقی برایشان افتاده است

البته بعضی روزها هم صبح که بیدار می شوم بسیار سرخوش و خوش خلقم اما قدر روزهای خوبم را نمی دانم!

روزی که حالم خوب است قاعده اش این است که باید ازش خوب استفاده کنم و جبران روزهای بد باشد اما این کار را نمی کنم می خواهم لذت ببرم از زندگی ام و همین باعث می شود روزم دوباره خراب شود!

واقعا انگار بر من حرام است کیف کردن و لذت بردن

در صفحه های معنوی خوانده ام این که بیدار می شوی حالت خیلی خوب است به خاطر این است که در خواب وصل شده ای به مبدا و این خیلی اتفاق مبارکی است.

اما روزهایی که حالت بیخود و بی جهت بد است به خاطر این است که هنوز در روابط عاطفی گذشته ات مانده ای آن ها تمام نشده اند و انرژی طرف مقابل و شاید ناراحتی آن طرف است که به تو منتقل می شود!

در آن صفحه ها که نوشته بود باید رشته های انرژی بین خودت و او را ببری آن هم در مراقبه اما من نتوانستم چنین چیزی را قبول کنم بنابراین سعی کردم گریه کنم و گریه کردم اما باز خواب دیدم همین چند شب پیش خواب عشق اول گویا هنوز دلش با من است اتفاقا روز بعد از آن شب حالم خیلی خراب بود

فکر کنم دیشب هم به یادم بوده است نمی دانم باید چه کنم تا همه چیز پاک شود بیشتر از 14 سال است که از آن زمان می گذرد!

من بیمارم او مرا رها کرد چو تخته پاره بر موج

این قدر مرد نبود که بیاید حرفش را بزند به جایش راه های دیگری انتخاب کرد من هم حاضر نیستم با چنین شخصی وصلت کنم!

همیشه در زندگی ام جای یک مرد خالی بوده است یک مرد واقعی و حاضر نیستم به خاطر چیزهای دیگر تن به زندگی با شخصی دهم که ظاهر مردانه دارد اما دلش مرد نیست دوزخ است! شاید هم دوزخ نباشد اما تصور من با اتفاقاتی که افتاده این را نشان می دهد!

مادر بزرگم وقتی بچه بودم بهم می گفت: عالم شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!