باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

تفاوت نسل ها

نسل ما دهه شصدی ها خیلی متفاوت بود از پدرها و مادرهایمان

تفکرات و باورهای آن ها در خیلی از مواقع برای ما غیر قابل قبول و غیر قابل پسند بود حتی سلیقه یشان به نظرمان خوب نیست و حتی در بعضی از مواقع خنده دار است اما ما نسلی بودیم که نمی توانستیم این ها را بیان کنیم متهم می شدیم به بد بودن، بی تربیت بودن، عاقل نبودن، عصیانگر بودن و ... پس ما تصمیم گرفتیم ساکت باشیم و کار خودمان را بکنیم در بیشتر مواقع پنهانی دور از چشم والدین.

دوست داریم قبول کنیم یا نه ما هم نسل های گذشته را درک نکردیم ما توقع داشتیم آن ها را ما را درک کنند و آن ها توقع داشتند ما تبعیتشان کنیم و هیچ کدام آن قدرها تلاش نکردیم خودمان را به هم معرفی کنیم بگوییم به از کجا آمده ایم، به چه فکر می کنیم، دغدغه هایمان چیست، چه دوست داریم و چه دوست نداریم.

آری ما که جوان تر بودیم و ادعای متفکرتر و به روز تر بودن داشتیم زحمت نکشیدیم تا نسل های قبلی را بشناسیم بلکه شروع به جدال با آن ها کردیم هنوز که هنوز است من با والدینم سر جنگ دارم یه مقدار تقصیر آن هاست چون سخت هستند و انعطاف پذیری کافی ندارند و یک مقدار تقصیر من است که با عطوفت با آن ها رفتار نکردم و به آن ها دل ندادم.

حال با نسلی مواجه هستیم که با ما دهه شصتی ها هم متفاوت است و در دنیای دیگری هست حال به عنوان بزرگتر از آن ها احساس گیجی می کنم و نمی دانم باید از کجا شروع کنم تا آن ها را بشناسم شاید حالا حال پدر و مادرهایمان را بفهمیم شاید آن ها هم دلشان می خواست با ما همراه شوند ولی مشغله های فکری و مسئولیت هایشان این اجازه را به آن ها نمی داد و همین طور از سیستم فکری و منطقی ما سر در نمی آوردند و البته هیچ وقت هم پیش خودشان یا ما به این موضوع اعتراف نکردند چون راستش را بخواهید فکر می کنم نشانه ی پیری مغز است این که نمی توانی قواعد و رابطه های جدید را یاد بگیری یا شاید نوعی جمود فکری است!

آری حالا دنبال این باید بگردم چگونه از جمود فکری خارج شوم زیرا احساس می کنم از هر زمان بیشتری دچار خشکی مغز شده ام.