باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

درباره مهر

آنگاه المیترا گفت با ما از مهر سخن بگو

پس او سر برداشت و مردمان را نگریست، و سکوت آن ها را فراگرفت. و او به صدای بلند گفت:

هنگامیکه مهر شمارا فرا می خواند، از پی اش بروید؛

اگرچه راهش دشوار و ناهموار است.

و چون بال هایش شما را در بر می گیرند، وا بدهید، اگر چه شمشیری درمیان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند.

و چون با شما سخن می گوید او را باور کنید، اگر چه صدایش رویاهای شما را برهم زند، چنان که باد شمال باغ ها را ویران می کند.

زیرا که مهر در همان دمی که تاج بر سر شما می گذارد، شما را مصلوب می کند. همچنان که می پروراند هرس می کند. همچنان که از قامت شما بالا می رود نازک ترین شاخه هاتان را که در آفتاب می لرزند نوازش می کند، به ریشه هاتان که در خاک چنگ انداخته اند فرود می آید و آنها را تکان می دهد.

شما را مانند بافه های جو در بغل می گیرد.

شما را می کوبد تا برهنه کند.

شما را می بیزد تا از خس جدا کند.

شما را می ورزد تا نرم شوید؛

و آنگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا نان مقدس شوید، بر خوانِ مقدس خداوند.

همه ی این کارها را مهر با شما می کند تا رازهای دل خود را بدانید، و به این دانش با پاره ای از دل زندگی مبدل شوید.

اما اگر از روی ترس فقط در پی آرامِ مهر و لذت مهر باشید، پس آنگاه بهتر است که تن برهنه ی خود را بپوشانید و از زمین خرمن کوبی مهر دور شوید، و به آن جهانِ بی فصلی بروید که در آن می خندید، اما نه خنده ی تمام را، و می گریید، اما نه تمام  اشک را.

مهر چیزی نمی دهد مگر خود را، و چیزی نمی گیرد مگر از خود.

مهر تصرف نمی کند، و به تصرف در نمی آید؛ زیرا که مهر بر پایه ی مهر پایدار است.

هنگامی که مهر می ورزید مگویید « خدا در دل من است، » بگویید « من در دل خدا هستم ».

وگمان مکنید که میتوانید مهر را راه ببرید، زیرا مهر اگر شما را سزاوار بشناسد، شما را راه خواهد برد.

مهر خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد.

اما اگر مهر می ورزید و شما را باید خواهشی داشته باشید، زنهار که خواهش ها این ها باشند:

آب شدن، چنان جویباری که نغمه اش را برای شب می خواند.

آشنا شدن با درد مهربانی بسیار.

زخم برداشتن از دریافتی که خود از مهر دارید؛ و خون دادن از روی رغبت و با شادی.

بیدار شدن در سحرگاهان با دلی آماده ی پرواز و به جا آوردنِ سپاس یک روز دیگر برای مهرورزی؛

آسودن به هنگام نیمروز و فرو شدن در خلسه ی مهر؛

بازگشتن با سپاس به خانه در پسین گاهان؛

و ‌آنگاه به خواب رفتن با دعایی در دل برای کسانی که دوستشان می دارید؛ با نغمه ستایشی بر لب.

جبران خلیل جبران پیامبر