روزگار غریبیست حافظا!
کجایی که ببینی؟!
دلم گرفته
تنهایم
بی هم زبون
بی هم نوا
تنهای تنها
همه از من دور، من از همه دور
دنیا نمی چرخد
دنیا اون جور که من می خواهم نمی چرخد
دنیا خیلی بد می چرخد
خیلی بد تا می کند
می خواهم بروم به پشت دریاها
سهراب می گفت آنجا شهریست
شهری که مردمش دلشان پر از نور است
من مال اینجا نیستم
من اینجا اضافی ام
چه شروع خوبی برای وبلاگ!
دیگر منم
همه ی کارها را جور دیگری انجام می دهم!
از همین خوشم می آید
دلم باز شد