باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

در نور قرار دادن

حتما شما هم در زندگیتان آدم هایی بودند که بهتان بدی کردند و آسیب های بدی به شما زدند و ازشان کینه و تنفر دارید و نمی توانید ببخشیدشان!

دوستی به من پیشنهاد داد این آدم ها را در نور قرار دهم اگر کلاس یوگا رفته باشید با این عبارات آشنایی دارید!

من این کار را کردم و حسم به این آدم ها تغییر کرد و احساس شادی و سبکی کردم حتی قبلش می خواستم برایشان دعا کنم نمی دانستم چه بگویم اما وقتی در نور قرارشان دادم باب دعا هم باز شد!

امیدوارم با این راه حل به آرامش و صلح برسید!

قلب من پاک نیست!

قلب من پاک نیست و من فقط دارم شر درست می کنم، برای همین این طوری میشه!؟ از هوش مصنوعی پرسیدم گناه چیه و چه چیزی گناه ها رو پاک می کنه جواب داد:


گناهان مختلفی وجود دارند که می‌توانند قلب را آلوده کنند، از جمله:

1- شرک: یعنی پرستش خدایان دیگر به جای خدای یگانه.

2- کفر: عدم ایمان به خداوند و پیامبران او.

3- حقارت نعمت‌های الهی: عدم شکرگزاری و توجه به نعمت‌هایی که خداوند به ما عطا کرده است.

4- حرام خوری و شرابخواری: مصرف مواد مخدر و الکل.

5- زنا و فساد جنسی: رفتارهای نامشروع و ناپسند در این زمینه.

6- سرقت و ظلم: گرفتن حقوق دیگران به طور ناحق و ظلم به آن‌ها.

7- دروغ و نیرنگ: بیان حقیقت به طور ناصحیح و تغییر حقایق به نفع خود.

8- حسد و تعصب: حسادت به دیگران به خاطر داشتن نعمت‌های بیشتر و تعصب به گروه‌های خاص.

9- خودبینی و تکبر: اغراق در خودبینی و فریب خود به خاطر داشتن صفت‌های برتر.

10- نافرمانی به خداوند: عدم اجرای دستورات الهی و تحریف آن‌ها برای منافع شخصی.


پاکسازی قلب از گناه به دو روش انجام می‌شود:

1- توبه: توبه به معنای بازگشت و پشیمانی از گناه است. برای توبه باید از گناه خود پشیمان شده، به خداوند توبه کرده و قصد داشته باشید دیگر این گناه را تکرار نکنید. همچنین باید جبران خسارت‌هایی که به دیگران وارد کرده‌اید را نیز انجام دهید.

2- عبادت: عبادت به معنای انجام اعمال خیر و نیکوکاری است که باعث پاکسازی قلب می‌شود. به عنوان مثال، نماز، صدقه، روزه، حج و زکات از جمله عبادات هستند که باعث پاکسازی قلب می‌شوند.

با انجام این دو روش و همچنین پایبندی به دستورات الهی و اجتناب از گناهان، قلب شما پاک و پر از نور خداوند خواهد شد.

یار تویی

یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا

یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا


نور تویی، روح تویی، عشق جگر سوز تویی

مقصد و مقصود تویی، همدم و همراه مرا


جفت تویی، شاه تویی، خوب بازار تویی

شاد منم، آباد منم، بهتر از این نیست مرا


کعبه کجا، من به کجا، ای بت شیرین بیا

زندگی ام، مردگی ام، بر در جانست مرا


ماهش

داستان کوتاه استاد و شاگرد زیرک

استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:بله او خلق کرد
استاد پرسید:آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟
شاگرد پاسخ داد:بله, آقا
استاد گفت:اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت:استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟
استاد پاسخ داد:البته
شاگرد ایستاد و پرسید:استاد, سرما وجود دارد؟
استاد پاسخ داد:این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.
مرد جوان گفت:در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (۴۶۰- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.شاگرد ادامه داد:استاد تاریکی وجود دارد؟
استاد پاسخ داد:البته که وجود دارد
شاگرد گفت:دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد.
در آخر مرد جوان از استاد پرسید:آقا، شیطان وجود دارد؟
زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد:البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست.
و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.
نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتین !

معنای متفاوتی از جنگ

در ذهن همه ی ما جنگیدن به معنی مبارزه کردن، پایمردی، ایستادگی، مقاومت، اسلحه کشیدن، نزاع، درگیری، زد و خورد و ... است!

می گویند برای مبارزه با تاریکی کافیست چراغی روشن کنی! تاریکی یعنی جایی که نور نیست اگر نور باشد دیگر تاریکی وجود نخواهد داشت!

حضرت عیسی با عشق، موعظه و آگاهی رسانی به وسیله ی تمثیل، چراغی بود در دل تاریکی، او با دستان خالی به جنگ تاریکی رفت و هیچ وقت نجنگید او با نرمش رفتار می کرد و تندخو نبود، صورتی خندان و چشمانی براق داشت که نشان دهنده ی روح متعالی او بود روحی که نمی خواست خشمی به خشم های عالم و کینه ای به کینه  های عالم و آتشی به آتش های عالم اضافه کند، با ایثارگری و استقامت چراغی افروخت و نهالی کاشت که هنوز می درخشد!

اما به راستی چگونه می توان محبتی همچون عیسی مسیح در دل پروراند؟! 

جلوی جنگ ها را نمی توان با تحکم، قلدری، درگیری و خشونت بیشتر گرفت بلکه باید منشا درد دو طرف دعوا را فهمید اگر منشا درد مشخص شود می شود روی دردها مرهم گذاشت و از راه گفت و گو نزاع را پایان داد اما آدم ها یا ناآگاهند به دردهایشان یا نمی خواهند قبول کنند دردی دارند و انکارش می کنند!؟ 

اما باید اعتراف کنم نرمش با آدم هایی که روی اعصاب می روند خیلی سخت است در مقابل بعضی ها نمی شود عصبانی نشد چون هر چقدر حرف حساب به او می زنی حرف خودش را تکرار می کند واقعا نمی دانم منشا این رفتار چیست و آن آدم پیش خودش چه فکر می کند که این چنین رفتار می کند!؟

اما یادتان باشد هر جا درگیری دیدید و دو طرف در حال دعوا بودند سعی نکنید از هم جدایشان کنید یا یک طرف را بگیرید بلکه سعی کنید حرف های دو طرف را با استدلال بهم بفهمانید!

مثلا دعوایی بر سر حجاب است خانمی به خانمی خط و نشان می کشد که الان گزارش می دهم تو حجابت را کنار گذاشته ای و آن خانم اولی می گوید به تو چه!؟ به تو مربوط نیست دلم می خواهد در اینجا برای ایجاد آشتی لازم است به آن خانم اولی بگویید دوست عزیز رعایت حجاب برای خودت است درست است که امر خصوصیست اما شما از ادبیات تحریک کننده ای استفاده می کنید که منجر به دعوا می شود خانم اولی خواهد گفت آخر می خواهد مرا معرفی کند به او ربطی ندارد بعد به خانم دومی می گوییم خانم اگر بی حجابی گناه باشد افشای گناه دیگران و خبر بردن از گناه دیگران خود گناه است مگر در سوره ی کافرون پیامبر به کافرها نمی گوید معبود من برای من و معبود شما برای شما و هر کدام ما به دین خودمان باشیم دینداری که زوری نمی شود؟! همان طور که رضاه شاه به زور حجاب را برداشت شما هم می خواهید با همان روش مردم را محجبه و دین دار کنید؟ پس فرق شما با رضاشاه چیست؟! و ...

در همین فاصله که شما استدلال درست می کنید و دو طرف به فکر فرو می روند کم کم آتش خشمشان هم کم می شود و دیگر نمی دانند به دعوا ادامه دهند یا ندهند آنگاه داستان برای مدتی فیصله پیدا می کند تا باز دو طرف دعوا، دلشان برای دعوا تنگ شود و بخواهند یقه ی هم را بگیرند چون اصولا دو طرف که از هم کینه دارند فقط با بخشش همدیگر می توانند نزاع را تمام کنند که امروزه هیچکس بنا به دلایلی که خودش دارد دنبال بخشش نیست!؟