باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

خامی، پختگی، سوختگی

من اولین بار از مولانا شنیدم که می گفت خام بودم، پخته شدم، سوختم. آن موقع ها که خیلی جوان بودم می گفتم منظورش چیست؟! فکر می کردم این اتفاق در راه عشق می افتد اما بعد دیدم نویسندگان دیگر که دین و مذهب دیگر هم داشتند این مطلب را به زبان دیگری گفته اند.

امروز دیدم این مطلب را یکی از شهیدان جنگ ایران و عراق هم به زبان دیگری گفته بود. انگار همه جایی هست فرآیند طبیعی رشد انسان است. اصلا ربطی به مرام و مسلکت ندارد.

حتی خداناباورها هم روزی خام هستند بعد پخته می شوند بعد هم می سوزند.

حال که من کمی تا قسمتی پختگی را تجربه کرده ام و چه اتفاقاتی را از سر گذرانده ام که البته ارزشش را داشت مانده ام سوختگی چه معنایی دارد و چه بر سرم خواهد آمد!؟

همان طور که چند نوشته قبل نوشتم دیگر قبول کرده ام این راه بی پایان است و زندگی مقصدی ندارد، زندگی در لحظه و قدر دم را دانستن همه ی آن چیزی هست که باید بدانیم!

منتظر فردا نشستن، منتظر یک کس، منتظر یک اتفاق، منتظر گشایش یا هر انتظار دیگر فقط باعث می شود همین لحظه را از دست بدهیم، این هم خودش از نتایج پخته شدن است و من هنوز در میانه ی راه هستم.

چشم هایم را باز می کنم و راهم را با قدم های کوچکم ادامه می دهم پاینده زندگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد