وقتی دلتون گرفته از تخیل استفاده کنید حتی اگه دل و دماغش رو ندارید!
تصور کنید لب یه جوی آب نشستید، تو سبزه ها زیر سایه ی درخت، اون طرف دشت گل، اون طرف کوه، پرنده ها می خونند کنارتون کسی که دوسش دارید نشسته با هم حرف می زنید، نسیم خنک بهاری می وزه و دل رو روشن می کنه، می پیچه لای موهاتون به به چای می چسبه با یه هندونه اونایی اهلشند هم بساط قلیون دارن و می، به قول حافظ سلطانشم به چنین روز غلامه
یا تصور کنید دارید پرواز می کنید می رید بین ابرها، بعد می چرخید دور کره زمین، از اون بالا زمین چه منظره ای داره به به بعد ارتفاع رو بیشتر می کنید میرید بیرون جو بعد همین جور بیشتر از زمین دور میشید میرید بین ستاره ها و کهکشان ها و سحابی ها چقدر خوش می گذره چه منظره هایی!؟
یا تصور کنید رفتید استادیوم فوتبال بوی چمن به به هوا آفتابی تیمتون خوب بازی می کنه بعد ستاره ی تیم از پشت محوطه جریمه یه شوت می زنه زیر طاق آخ جان همه می پرن همه خوشحالند هنوز کمی نگذشته که فوروارد تیم براش یه سانتر میشه و با یه قیچی برگردون میزنه تو دروازه ورزشگاه منفجر میشه و الی آخر
اینا تخیل من بود شما هر چی دوست دارید تخیل کنید!