باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

چه ها با جانِ خود دور از رخ جانان خود کردم

چه ها با جانِ خود دور از رخ جانان خود کردم

مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

طبیبم گفت: درمانی ندارد دردِ مهجوری

غلط می‌گفت خود را کشتم و درمانِ خود کردم

مگو وقتی دلِ صد پاره‌ای بودت کجا بردی؟

کجا بردم؟ ز راهِ دیده در دامان خود کردم

ز سر بگذشت آبِ دیده‌اش از سرگذشتِ من

به هر کس شرحِ آبِ دیدهٔ گریان خود کردم

ز حرفِ گرم وحشی آتشی در سینه افکندم

به او اظهارِ سوز سینهٔ سوزان خود کردم

وحشی بافقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.