باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

سوزناک می سرایم!

سوزناک می سرایم

برای دل های چاک چاک

برای چشم های اشکبار

برای سرهای پر باد

آرزو دارم

آرزو دارم

روزی بیاید

چکاوک ها بخوانند

پرندگان از قفس آزاد شوند

آسمان آبی شود

و خورشید بتابد

آنچنان بتابد که دل هایمان گرم شود

که غنچه ها باز شود

که زندگی جریان یابد

جریان چون جویباران

چه ها با جانِ خود دور از رخ جانان خود کردم

چه ها با جانِ خود دور از رخ جانان خود کردم

مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

طبیبم گفت: درمانی ندارد دردِ مهجوری

غلط می‌گفت خود را کشتم و درمانِ خود کردم

مگو وقتی دلِ صد پاره‌ای بودت کجا بردی؟

کجا بردم؟ ز راهِ دیده در دامان خود کردم

ز سر بگذشت آبِ دیده‌اش از سرگذشتِ من

به هر کس شرحِ آبِ دیدهٔ گریان خود کردم

ز حرفِ گرم وحشی آتشی در سینه افکندم

به او اظهارِ سوز سینهٔ سوزان خود کردم

وحشی بافقی