یادش بخیر بچه بودم فیلمای پلیسی و کارآگاهی رو دوست داشتم فکر می کردم حل کردن معما خیلی جذابه تا اینکه چند سال پیش فهمیدم کار پلیس ها و کارآگاه ها اصلا شبیه فیلم ها و رمان های پلیسی نیست!؟ روز خیلی بدی بود چون یه هیجانی که یک عمر داشتم انگار خالی شد!؟
فیلم های آدم های موفق رو حتما دیدید که چطور ایده می دند و به آرزوهاشون می رسند موفق و مشهور و پولدار میشند اما وقتی میری سر کار از این خبرا نیست شاید باید مدت ها کار کنی تا یه روزی برسه که اون روز خوش باشه اونم تازه اگه اتفاقی نیفته و از دماغت درنیاد!
آدم ها تو فیلم ها و سریال ها یه طور دیگه اند وقتی میری تو اجتماع می بینی چقدر فرق دارند چه داستان هایی و قانون های نانوشته ای هست که یا باید بهشون تن بدی یا طرد میشی!
و خوب هر کاری می کنی بعد از چند سال دیگه اون شوق و ذوق رو بهش نداری بهش عادت می کنی و برات عادی میشه و دچار روزمرگی میشی من این عیب بزرگ رو دارم و معمولا از اون کار زده میشم و ولش می کنم میرم سراغ یه چیز دیگه اما بیشتر آدم ها نمی تونند ول کنند و از صفر شروع کنند برای همین کجدار و مریض ادامه می دند!
اینا چند تا واقعیت دنیا بود وقتی نوجوونی خیلی هیجان داری بزرگ بشی و بری تو دنیای آدم بزرگ ها اما وقتی واردش میشی و یه مدت می گذره می بینی اون قدرها هم جذاب نیست هر کاری سختی ها و دردسرهای خودش رو داره و من که حاضر نیستم استرس و اضطراب این سختی ها رو بکشم آخه به نظرم آخرش چیزی به آدم نمیدند که بخواد بیارزه!؟
شاید بعضی از مردم دوست داشته باشند شناخته شده باشند معروف باشند احترام داشته باشند ثروت مادی و معنوی داشته باشند اما من این طور نیستم ترجیح می دم نامرئی باشم شاید به خاطر همون اضطراب و استرس باشه!