شاید من اصلا برای کسی مهم نباشم، اینکه چی میگم، چی کار می کنم، چی فکر می کنم!؟
اگر این جوری باشه خیلی خوبه، من راحتم، دیگه نگرانی ندارم، آزادم هر جور خودم دوست دارم باشم، مسئولیتی ندارم!؟
وقتی آدما ازت توقع ندارن آزادی وگرنه باید برای توقع ایجاد شده کاری کنی، نمیشه که بی تفاوت باشی!؟
ولی من کلا از وقتی مریض شدم کسی ازم توقعی نداره و مسئولیتی ندارم حتی تو خانواده، این خیلی به نفعم شده، می تونم به کارهای خودم برسم و چیزایی رو که می خوام تجربه کنم!؟
البته چند وقته که بهترم دیگران می شینن نصیحتم می کنند که برو ورزش و سر کار و این حرفا من می خوام ولی هنوز نمی تونم به اون خوب اولم برنگشتم هنوز، می ترسم نتونم درست وظایفم رو انجام بدم یا با آدم ها درگیر بشم!؟
می دونید اگر پله پله نگاه کنیم، من یه دورانی عاشق انیمیشن و تلویزیون بودم، بعد یه دورانی رفتم تو خط فیلم و سریال، بعد یه دورانی تو اینترنت می گشتم، بعد رفتم سراغ کتاب ها، ولی حالا که از اطلاعات اشباع شدم چی کار کنم؟!
بازم تنها چیزی که به ذهنم میرسه رفتن به طبیعت هست اما خوب تنها رفتن در طبیعت مشکلات خودش رو داره، یادمه می گفتن قبلا که زندگی قبیله ای بوده وقتی پسرا بالغ میشدن باید مدتی رو تنها در طبیعت می گذروندن تا مرد بشند ولی من که زنم!؟
این قدر تو شهر بودم و در رفاه بودم هیچ مهارتی ندارم اگر تنها در طبیعت بمونم، تازه من مریضم داروهام رو چه کنم؟! دستشویی و حموم رو چه کنم!؟ آب تمییز از کجا بیارم!؟
آره همه ش با خودم این فکرا رو می کنم، گفتم که تو سرم نچرخن!؟
یه اتفاقی امروز افتاد، یه مدت بود خیلی پیچیده شده بودم اما امروز جرئت کردم و حرفامو زدم و از برخورد و قضاوت دیگران نترسیدم این باعث شد حالم تغییر کرد و پیچیدگی ها کمتر شد، برای همین تصمیم گرفتم از این به بعد حرفامو بزنم و احساساتم رو بگم، من مسئول فکری که دیگران درباره م می کنند نیستم، اتفاقا این جوری آدم ها رو هم بهتر می شناسم!؟
هر چی که تو این پست گفتم در این راستا بود!؟
بعدنوشت: دیگه نمی خوام همه ش یه کاری بکنم فقط می خوام آرام زندگی کنم، این همه بدو بدو و به هیچ جا نرسیدن بسه، چرا فکر کردیم همه ش باید به یه جایی برسیم وگرنه زیر سوال میریم؟! خودپذیریمون کمه!
من کلا این مدلی هستم که یه چیزی رو بخوام یک دل و یک هدف روی همون چیز متمرکز میشم و دیگه هیچی دیگه رو نمی بینم ولی اگه چیزی رو نخوام هزار تا بهانه براش میارم حتی ناخودآگاه شاید خودم رو فریب بدم!؟
خودم می دونم خیلی اخلاق بدی دارم، آخه به هدفم هم که می رسم یه مدت سرم باهاش گرمه بعد دیگه ازش خسته میشم، میرم سراغ یه کار دیگه، می دونم اینم بدتره و اخلاقم مثل بچه ها می مونه ولی چه کنم، نمی دونم چطور بزرگ بشم، آدم بشم!؟
خودم از این اخلاق خودم در عذابم!؟
بعدنوشت: از هوشواره پرسیدم چگونه می توانیم بر سائق های خود چیره شویم؟ جواب:
چیره شدن بر سائقها و تمایلات درونی یکی از چالشهای مهم در زندگی است. در اینجا چند راهکار برای مدیریت سائقها و بهبود خودکنترلی آورده شده است:
1. شناسایی سائقها: اولین قدم برای چیره شدن بر سائقها، شناسایی دقیق آنهاست. بفهمید که چه چیزهایی باعث تحریک سائقهای شما میشوند.
2. تنظیم اهداف مشخص: تعیین اهداف واضح و قابل اندازهگیری میتواند به شما کمک کند تا بر سائقهای خود تمرکز کنید و انگیزه بیشتری برای تغییر داشته باشید.
3. ایجاد عادات مثبت: جایگزینی عادات منفی با عادات مثبت میتواند به شما کمک کند تا بر سائقها غلبه کنید. به عنوان مثال، به جای خوردن تنقلات ناسالم، میتوانید میوه یا آجیل بخورید.
4. مدیریت استرس: استرس میتواند سائقها را تشدید کند. تکنیکهای مدیریت استرس مانند مدیتیشن، یوگا یا ورزش میتوانند مفید باشند.
5. پشتیبانی اجتماعی: داشتن دوستان و خانوادهای که شما را حمایت کنند میتواند در مدیریت سائقها بسیار مؤثر باشد. از آنها بخواهید که در مسیرتان به شما کمک کنند.
6. تمرین خودآگاهی: تمرین خودآگاهی به شما کمک میکند تا در لحظههای بحرانی بهتر عمل کنید و بتوانید واکنشهای خود را کنترل کنید.
7. استفاده از تکنیکهای انضباطی: تکنیکهایی مانند "قانون ۲ دقیقه" (اگر کاری کمتر از دو دقیقه طول میکشد، همین حالا انجامش بدهید) میتواند به شما کمک کند تا بر سائقهای خود غلبه کنید.
8. پاداشدهی به خود: زمانی که بر یک سائق غلبه کردید، به خود پاداش دهید. این کار میتواند انگیزه شما را افزایش دهد.
9. آموزش مداوم: یادگیری درباره رفتارهای انسانی و روانشناسی میتواند به شما در درک بهتر سائقها و چگونگی مدیریت آنها کمک کند.
با تمرین و صبر، میتوانید بر سائقهای خود چیره شوید و زندگی بهتری داشته باشید.
***
من خودکنترلی داشتم اما از وقتی مریض شدم یه استرس خاصی دارم که همه ش باهامه و دیگه نمی تونم خودم رو کنترل کنم، باید درستش کنم!
ای مردم ایران چتون شده؟!
چرا تن به هر خفتی می دهید؟!
چرا دست به هر کاری می زنید؟!
چرا به خودتان خیانت می کنید؟!
چرا از یکدیگر انتقام می گیرید؟!
می دانم به حرف من گوش نمی دهید!؟
ولی این راه که می روید به قبرستان ختم می شود!؟
به جهنم، به تباهی!؟
به خودتان بیایید!؟
دلتان از کی پر است و سر کی خالی می کنید؟!
هی!؟
چه بگویم که دل بینا خودش می داند!؟
....
من حرفی ندارم!؟
چه حرفی بزنم؟!
جای ما اینجا نیست!؟
این رسم روزگار نیست!؟
:(
بعدنوشت:
آری من حال شما را نمی دانم!؟
لطفا خجالت نکشید و از حال خودتان بگویید!؟
لطفا خجالت نکشید و حرف دلتان را بزنید و موضع واقعی خودتان را بیان کنید!؟
پریروز بعد از دکتر رفتم داروخانه و داروهام رو گرفتم شد 900 هزار تومان!؟
ظهرش رفتم روی وب سایت پردیس کتاب مشهد سه تا کتاب بگیرم شد 622 هزار تومان!؟ گفتم شاید برای دکتر و داروخانه کم بیارم برای همین نخریدم و همین طورم شد کلا تو حسابم 200 هزار تومان موند!؟
اون کتاب ها هم یکیش تاکسی سواری آقای سروش صحت بود که کانال تلگرام خوانشش رو پیدا کردم، یه دختر خانم جوان هر چند روز یک بار یک داستانک رو می خونه ولی داستانک هاش به خوبی اون داستان کوتاه هایی که چند روز پیش ازشون شنیدم نیست!؟
دو تا کتاب های دیگه هم یکیش معنوی بود از انتشارات کلک آزادگان و دیگری در مورد کودکی سخت بود، در مورد عشق و نفرت به والدین که از خیرشون فعلا گذشتم چون با خودم گفتم شاید بگیرم و اون قدرها به کارم نیان!؟
خلاصه که کار ندارم لاجرم پول ندارم و نمی خوام به خانواده فشار بیارم، واسه تولدم می خواستن گوشی بگیرن ولی دیدم گوشی های خوب خیلی گرونن و ارزون ها هم ماندگاری ندارن برای همین گفتم من همین گوشی قدیمیم خوبه، واقعا همین خرج خورد و خوراک و دارو و دکتر رو میدن بسه دیگه من چیز دیگه نمی خوام!
ای کاش می تونستم کار کنم اما به آدم ها بدبینم و نمی تونم همه چیز رو بهم می ریزم تازه توان بدنیش رو هم ندارم البته این با تمرین شاید خوب بشه!؟