تصمیم گرفته بودم واسه اول مرداد مراقبه رو شروع کنم اما دم صبحش یه خوابی دیدم اعصابم بهم ریخت اومدم تو اتاقم دیدم یه روحانی اتاق منو دفتر کارش کرده منم بیرونش کردم یه قیافه ی کریهی هم داشت بعد یکی یه دختر بچه نوزاد رو آورد تو اتاقم و بعدم بیدار شدم!
از این خواب این نتیجه گرفتم خیلی سخت گرفتم برای همین رفتم تو گروه های چت اما اونجا هم کسی که به درد من بخوره نیست امروز اونجا که بودم چند نفر اومده بودن خصوصی، با خودم فکر کردم من اصلا دیگه از زندگی عادی فاصله گرفتم زندگی عادی برام بی معنا شده نمی تونم با این آدم ها ارتباط بگیرم کلا چت رو بی خیال شدم!
من یه آدمی رو می خوام که همنفس باشه اونم که پیدا نمیشه پس مجبورم با تنهایی بسازم از طرفی تنهایی اذیتم می کنه، حوصله م از حرفای مامانم سر میره، هیچ دوستی ندارم، از راه سلوکم خسته شدم دیگه بقیه ش کار من نیست!
حالا موندم این وسط یه راهی رو رفتم که از زندگی عادی خارج شدم از طرفی دیگه نمی خوام ادامه ش بدم خوب حالا تکلیفم چیه؟! جز اینکه مجبورم ادامه بدم راه دیگه ای ندارم اما از سر مجبوری فایده نداره یعنی جواب نمیده و امکان پذیر نیست باید شوق و ذوقش رو داشته باشی که ندارم، که خسته شدم!
افرادی مورد پسندت هست فالو کن من و همسرم از اینستاگرام اشنا شدیم. اون سالها دنبالم بود بعد مخمو زد پیچتو باز بذار از خودت عکس بذار نه زیاده گه گاه... کنجکاو بشن.. از روزمره هات بذار غذا و هرچی... سرگرمی هات
تو موضوعات عمومی کامنت بذار
به دوستم هم گفتم جواب داد با تازگی ازدواج کرد
عه خخخخ
باوشه
مرسی
به خودت سخت میگیری. جریان عادی زندگی رو پیش برو.
درست میگی
اینستاگرام بهتر نیست؟ آدم ها بیشتر واقعی ان
چرا بهتره ولی نمی دونم چه جوری بگردم!
قضیه چت رو متوجه نشدم
گروه های چت برای دوستیابی
من هستما