باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

چقدر بد

چقدر بد هرگز کسی را با تمام وجود دوست نداشته ام، همیشه خیال کردم عاشقم بلکه فقط احساساتی زودگذر و تغییراتی هورمونی بوده اند!

چقدر بد، چقدر مایوس کننده!؟

پس چرا ردشان بر جسم و ذهنم می ماند؟!

هنوز هم دل نکندم، فکر می کنم آن ها هم نکنند!؟

شاید از من بیزارند، شاید فکر انتقامند اما آن ها هم عاشق نبودند!

اگر عاشق بودند پایشان می ایستادم، یک زن دیگر چه می خواهد؟

مردها حاضرند دلقک بازی دربیاورند تا جلبت کنند اما نگاهشان از بالا به پایین و ابزاری به زن است، این خود نشان می دهد عاشق نیستند و خوب چه کسی چنین چیزی را دوست دارد؟ اگر با خودشان چنین کنند چه حسی پیدا می کنند؟!

مردها، زن ها را نمی شناسند نمی دانند روح یک زن چه می خواهد شاید هم از قصد دریغ می کنند اما به ضرر خودشان می شود چون زن ها همان طور با آن ها رفتار می کنند، آخرش همدیگر را از دست می دهند!

نظرات 1 + ارسال نظر
رامین دوشنبه 8 آبان 1402 ساعت 10:55

میگن مرد ها با چشم هاشون عاشق میشن برای همین زن ها آرایش میکنند و زن ها هم با گوش هاشون عاشق میشن برای همین مردها دروغ میگویند

آره درسته، خوشبختانه کسی حرف عاشقانه دم گوش من نخونده همه می خواستن گولم بزنند و من فهمیدم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.