باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

چقدر بد

چقدر بد هرگز کسی را با تمام وجود دوست نداشته ام، همیشه خیال کردم عاشقم بلکه فقط احساساتی زودگذر و تغییراتی هورمونی بوده اند!

چقدر بد، چقدر مایوس کننده!؟

پس چرا ردشان بر جسم و ذهنم می ماند؟!

هنوز هم دل نکندم، فکر می کنم آن ها هم نکنند!؟

شاید از من بیزارند، شاید فکر انتقامند اما آن ها هم عاشق نبودند!

اگر عاشق بودند پایشان می ایستادم، یک زن دیگر چه می خواهد؟

مردها حاضرند دلقک بازی دربیاورند تا جلبت کنند اما نگاهشان از بالا به پایین و ابزاری به زن است، این خود نشان می دهد عاشق نیستند و خوب چه کسی چنین چیزی را دوست دارد؟ اگر با خودشان چنین کنند چه حسی پیدا می کنند؟!

مردها، زن ها را نمی شناسند نمی دانند روح یک زن چه می خواهد شاید هم از قصد دریغ می کنند اما به ضرر خودشان می شود چون زن ها همان طور با آن ها رفتار می کنند، آخرش همدیگر را از دست می دهند!

اگر کسی دوستمان ندارد!

اگر کسی دوستمان ندارد فکر کردن به او، کار بیهوده ایست، می دانم وقتی عاشق می شویم دل کندن خیلی سخت می شود اما خوب تنها راه این است که آرزوی به او رسیدن را کنار بگذاری و مهرش را در دلت حفظ کنی، مانند یک راز، مانند یک گنج!
وقتی رفته است دیگر رفته است و راستش اصلا منطقی نیست خودمان را به آب و آتش بزنیم که برگردد چون اگر هم برگردد کیفیت رابطه چندان خوب نخواهد بود و همه چیز مثل اول نمی شود! پس بگذاریم آدم ها خودشان انتخاب کنند با ما باشند یا نباشند!


پونه مقیمی میگه:
بعد‌ها متوجه میشویم چقدر درست بوده که با اصرار کسی را نگه نداشتیم.
همه ی ما لایق رابطه ای هستیم که در آن، برایمان تلاش کنند، دوستمان بدارند و به ما احترام بگذارند.
آدمهایی که شک دارند و هنوز درگیر رابطه ی قبلی هستند، نمیتوانند امنیت یک رابطه را تامین کنند.