راه امشب می کشد سویت مرا
ای روزگار، ای روزگار
هستی تو خیلی نا به کار
زخمی زدی بر جان من
کردی مرا محزون و خوار
داری شماری بازی ای
دست بر نمی داری زین کار
آزار می رسانی به من
با دشمن و از دست یار
بازم بزن بازم بکن
پا پس نمی کشم ز کار
تا آخرش در خدمتم
بگذارم تا گردن زیر بار
ماهش
یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 17:34
ماهش جان، بی تعارف ماشاالله خیلی مستعدی، اگه یکم بیشتر وقت بذاری رو شعر سرودن، میتونی شاعر خوبی بشی ان شاءالله

مرسی عزیزم لطف داری


شعر باید خودش بیاد
شعر خودت هست ماهش جون؟
هعی، امان از روزگار
آره دیگه خودم گفتم
شعر قشنگی بود


فکر کنم خودتون سروده اید
بارک الله به شما
مرسی