باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

روزنوشت خوابالودی

امروز همه ش خوابم میومد!

ولی خوابم نبرد!

چشمام خسته است!

صبح فقط دو بخش داستان گدا رو خوندم!

نویسنده ش نوبل ادبیات گرفته!

اهل مصر هست و عرب!

اسمش نجیب محفوظ هست!

داستان در مورد یه آقای میانسال هست که دچار بحران میانسالی شده!

وکیله و جوون که بوده شاعر و مبارز سیاسی بوده!

برای اینکه حالش خوب میره کاباره!

با زن های کاباره ارتباط میگیره!

خانم و بچه هاش ازش جدا میشند!

الان اونجاشم که آقاهه می فهمه باید بره دوباره دنبال شعر!

داستان رو لو نمیدم تا بخونیدش!

هم کوتاهه هم خیلی خلاصه و خسته کننده هم نیست!

جالبه که وقتی رو میاره به شعر بیشتر شعر فارسی و هندی می خونه!

چند تا کتاب دیگه از آقای نجیب محفوظ پیدا کردم!

به ادبیات معاصر عرب علاقمند شدم!

اولش با شعر شروع شد!

محمود درویش و نزار قبانی!

بعدم چند تا کتاب از جبران خلیل جبران خوندم!

اتفاقی این کتاب گدا رو پیدا کردم ولی جالب دراومد!

کتاب داستان خودش یه پا سیر و سیاحته!

با دنیاهای دیگه آشنا میشی!

فضاها و فکرهای دیگه!

دارم کشکول شیخ بهایی رو هم می خونم!

خوبه حال و هوای اونم دوست دارم!

یه جورایی شبیه مولاناست!

میگه زمان حجاج بن یوسف، خلیف ی عباسی، 120 هزار نفر کشته شدند و 30 هزار نفر زندانی بودند!

زندان ها سقف نداشته و زندانیان زیر آفتاب بودند!

این قدر که سیاه می شدند و دیوارهای زندان خیلی بلند بوده!

خیلی حرفای خوبی میزنه!

میگه من جلوی تیر دشمن صدمه ندیدم اما از دوستم صدمه دیدم!

واقعا مهندس بوده و از هندسه و ریاضی هم میگه!

فرصت کردید بخونید نوشته هاش کوتاه کوتاهه!

امروز البته نخوندم!

امروز کتاب مقدسم نخوندم!

دیگه جمعه بود و چشمام خسته بود!

استراحت کردم!

راستی امروز برادر مسیحیم جوابم رو داد!

میگه ما نون و نمک عالیم!

مردم ما رو می بینن به خدا ایمان میارند!

پس باید تا می تونیم مثل عیسی مسیح باشیم!

نظرات 2 + ارسال نظر
سمیرا جمعه 8 دی 1402 ساعت 18:31

ممنونم بعضی چیزها رو زندگی به آدم آموزش میده

گرونه

سمیرا جمعه 8 دی 1402 ساعت 18:06

من یادمه اوایل جوونی یه رمان از نجیب محفوظ خوندم که تقریبا داستانش اصلا یادم نمیاد ولی یادمه خیلی خوشم اومد. نویسنده بزرگیه، داستان کوتاه هم نوشته. اعراب هم نویسنده ها و هم شاعرهای خوبی دارن چه جالب بود که از تیر دشمن صدمه ندیدم ولی از دوست دیدم آخه آدم همیشه مراقب دشمن هست ولی این دوسته که چون خودت رو در برابرش عریان کردی، اگه بخواد صدمه بزنه، زخمش خیلی عمیقه دوست ها رو باید خیلی دور و خیلی نزدیک نگه داشت

ماشاءالله خوب کتابخوانی هستیا
آره دیگه فرهنگ ماست اینو وقتی بچه بودیم کسی به ما نگفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد