باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

گلوم گرفته

از صبح که بیدار شدم حالم گرفته است گلوم گرفته و می سوزد ولی نه چندان زیاد!؟ چیزی خوردم بهتر شدم، نمی دانم اگر سرماخوردگی رفته است در بدن من چرا کامل بروز نمی کند؟! می گیرد و ول می کند!؟

دیشب خوب خوابیدم مقدار زیادی از خستگی هایم رفت اما خواب های چرت و پرت دیدم!؟ نمی دانم چرا یک سالی هست خواب هام چرت و پرت شدند!؟

خوابالودم اما خوابم نمیبرد آهنگم گوش دادم حوصله اش را ندارم ازش اشباع شدم!؟


بعدنوشت: ظهر شد خوب شدم!

خواب آلودگی

امروز روز سومه که خواب آلودم! توی اینترنت سرچ کردم گفت می تونه از خواب بی کیفیت یا کمبود ویتامین باشه!

منم این یه هفته پریود بودم و خوابم هم که خیلی خرابه همه ش وسطش بیدار میشم! البته من اصلا تو پزشکی استعداد ندارم ولی میرم یه قرص مولتی ویتامین می گیرم!

البته شاید از گرما و تغییر فصلم باشه! از اون روز بی حوصله بودم حالا خواب آلودم!؟ زندگی پوچ همین دردسرها رو هم داره!

دیروز یه جا رزومه فرستادم برای مصاحبه قبول شدم قرار شد پیام بدن هنوز ندادن شایدم ندن! من سنم بالا رفته چند سالم هست کار نکردم!

روز خواب آلود من

امروز صبح ساعت 8 بیدار شدم و تمام شب رو هم خوابیدم بر خلاف روزهای دیگه که از نصف شب بیدار میشدم!

بعد از صبحونه هم چند تا پیامک به فاضله دادم و به پر و پاش پیچیدم بعدم گرفتم باز خوابیدم!

الانم چند دقیقه است بیدارم، ناهار خوردم، با یه آقایی چت کردم که بهم نمی خوردیم و خداحافظی کردیم!

نمی دونم چرا چند ساله سر عید نوروز همه ش خوابم میاد، سال تحویلا خوابم، امسالم هوا بهاری نیست اما من خوابم میاد!

دیشب خواب دیدم دانش آموز بودم رفتم دبیرستان ادبیات اما دیدم بهم نمی خوره تغییر رشته دادم!

من هنوز تو حال و هوای مدرسه و استرسشم! خخخخخخ

پهلومم جای زوناها نمی دونم چرا باز می سوزه!؟


بعدنوشت: امروز اصلا هوا خیلی خاص است تاریک و ابریست و دوست داری بازم بخوابی اما نمی شود این قدر خوابید!

روزنوشت خوابالودی

امروز همه ش خوابم میومد!

ولی خوابم نبرد!

چشمام خسته است!

صبح فقط دو بخش داستان گدا رو خوندم!

نویسنده ش نوبل ادبیات گرفته!

اهل مصر هست و عرب!

اسمش نجیب محفوظ هست!

داستان در مورد یه آقای میانسال هست که دچار بحران میانسالی شده!

وکیله و جوون که بوده شاعر و مبارز سیاسی بوده!

برای اینکه حالش خوب میره کاباره!

با زن های کاباره ارتباط میگیره!

خانم و بچه هاش ازش جدا میشند!

الان اونجاشم که آقاهه می فهمه باید بره دوباره دنبال شعر!

داستان رو لو نمیدم تا بخونیدش!

هم کوتاهه هم خیلی خلاصه و خسته کننده هم نیست!

جالبه که وقتی رو میاره به شعر بیشتر شعر فارسی و هندی می خونه!

چند تا کتاب دیگه از آقای نجیب محفوظ پیدا کردم!

به ادبیات معاصر عرب علاقمند شدم!

اولش با شعر شروع شد!

محمود درویش و نزار قبانی!

بعدم چند تا کتاب از جبران خلیل جبران خوندم!

اتفاقی این کتاب گدا رو پیدا کردم ولی جالب دراومد!

کتاب داستان خودش یه پا سیر و سیاحته!

با دنیاهای دیگه آشنا میشی!

فضاها و فکرهای دیگه!

دارم کشکول شیخ بهایی رو هم می خونم!

خوبه حال و هوای اونم دوست دارم!

یه جورایی شبیه مولاناست!

میگه زمان حجاج بن یوسف، خلیف ی عباسی، 120 هزار نفر کشته شدند و 30 هزار نفر زندانی بودند!

زندان ها سقف نداشته و زندانیان زیر آفتاب بودند!

این قدر که سیاه می شدند و دیوارهای زندان خیلی بلند بوده!

خیلی حرفای خوبی میزنه!

میگه من جلوی تیر دشمن صدمه ندیدم اما از دوستم صدمه دیدم!

واقعا مهندس بوده و از هندسه و ریاضی هم میگه!

فرصت کردید بخونید نوشته هاش کوتاه کوتاهه!

امروز البته نخوندم!

امروز کتاب مقدسم نخوندم!

دیگه جمعه بود و چشمام خسته بود!

استراحت کردم!

راستی امروز برادر مسیحیم جوابم رو داد!

میگه ما نون و نمک عالیم!

مردم ما رو می بینن به خدا ایمان میارند!

پس باید تا می تونیم مثل عیسی مسیح باشیم!

باران گرفت!؟

باران گرفت، بسیار شدید بارید!؟

ناگهان ابری ضخیم آمد!

رعد و برق زد!

بارید!


من هم چشمانم خسته است!؟

خوابم نمی برد!؟

فکر کنم هوا مرا گرفته است!؟

خواب آلوده ام!؟