باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

تو آفتاب منی

تو آفتاب منی

تن افسرده ی مرا گرم می کنی

تو مهتاب منی

جانم را جلا می دهی

تو آتش افروز منی

بر جانم شرر می زنی

تو چشمه ی نوش منی

جان تشنه ی مرا سیراب می کنی

من چه دانم ره کدام طرف است

ره سوی توست

خانه تویی

کاشانه تویی

مقصد و مقصود تویی

کعبه و معبود تویی

من خاک سیهم

جانی در من بدم

زنده ام کن

شورم ده

جاودانه ام کن

تو می توانی

فقط تو می توانی

من اسیر چشم سیه تو ام

من زاده ی نور وجود تو ام

بر من بتاب

ای هستی من

ای همه من

ای که از من، من تری

ای که بت نفس مرا می شکنی

مرا بشکن

خرد کن

به بادم ده

اما زمینم مگذار

ای هستی من

ای همه تن و روح من

ای وجود من

ای فنای من

ای بقای من

ای نور نور من

ای ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.