هی شیطونه میگه بزنم زیر میز، هی خودم رو نگه می دارم آخه قول دادم آدما رو اذیت نکنم اما آخه محافظت از خودم چی میشه!؟ به قیمت زخمی شدن خودم که نمی تونم آدما رو ببخشم!؟ واقعا این قدر از خودگذشتگی ندارم!؟ شایدم باید داشته باشم شاید اون چیزی که سر مسیح اومد همین بود، البته اگر واقعا عاشق باشی حاضری زخم بخوری تا عشقت در سلامت باشه ولی خوب من کم طاقت شدم!؟
از دیشب که قرص خوردم حالم گرفته شد و دلمم درد گرفت!؟ نمی دونم چرا یه روز قرصه حالم رو خوب می کنه یه روز بد!؟
واقعا خیلی باید خالص و مخلص باشی که با تمام مشکلات خودت، مشکلات دیگران رو هم به دوش بکشی!؟ اینم یه جورایی صلیب به دوش کشیدنه، باید واقعی باشی نه اینکه فیک باشی و واقعی بخوای این جوری باشی تنت می لرزه! از توان من که خارجه!؟
دیشب باز خواب های پریشون دیدم، چند روز خواب عشق سابق رو نمی بینم ولی دیشب خواب بابابزرگم و تهران و یه عشق خیلی سال پیش رو دیدم، چیز زیادی ازش یادم نمونده، دیشب خوابم نمی برد، آهنگم خاموش کردم، نمی دونم کی خوابم برد!؟ آدما رو اذیت می کنم این جوری میشه ، خوب من چه جوری حرف بزنم کسی اذیت نشه!؟ خنگم دیگه!؟ زبونم تنده، چی کارش کنم!؟
بعدنوشت: با خودم میگم من که بالاخره زخم می خورم مردم یه جوری زخم می زنند که خودت نفهمی و این همه زخم خوردم و هنوز زنده ام پس نگران چی هستم؟! هر چقدر بخوام بیشتر زخم نخورم احتمالش بیشتر میشه که رفتارم باعث بشه بیشتر زخم بخورم، پس رها و آزاد هستم هر چی خدا خیریتش بدونه پیش میاد، دیگه دنیاست می خواد آبدیده م کنه، فرار که نمی تونم بکنم!؟