باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

قول دادن

هی شیطونه میگه بزنم زیر میز، هی خودم رو نگه می دارم آخه قول دادم آدما رو اذیت نکنم اما آخه محافظت از خودم چی میشه!؟ به قیمت زخمی شدن خودم که نمی تونم آدما رو ببخشم!؟ واقعا این قدر از خودگذشتگی ندارم!؟ شایدم باید داشته باشم شاید اون چیزی که سر مسیح اومد همین بود، البته اگر واقعا عاشق باشی حاضری زخم بخوری تا عشقت در سلامت باشه ولی خوب من کم طاقت شدم!؟

از دیشب که قرص خوردم حالم گرفته شد و دلمم درد گرفت!؟ نمی دونم چرا یه روز قرصه حالم رو خوب می کنه یه روز بد!؟

واقعا خیلی باید خالص و مخلص باشی که با تمام مشکلات خودت، مشکلات دیگران رو هم به دوش بکشی!؟ اینم یه جورایی صلیب به دوش کشیدنه، باید واقعی باشی نه اینکه فیک باشی و واقعی بخوای این جوری باشی تنت می لرزه! از توان من که خارجه!؟

دیشب باز خواب های پریشون دیدم، چند روز خواب عشق سابق رو نمی بینم ولی دیشب خواب بابابزرگم و تهران و یه عشق خیلی سال پیش رو دیدم، چیز زیادی ازش یادم نمونده، دیشب خوابم نمی برد، آهنگم خاموش کردم، نمی دونم کی خوابم برد!؟ آدما رو اذیت می کنم این جوری میشه ، خوب من چه جوری حرف بزنم کسی اذیت نشه!؟  خنگم دیگه!؟ زبونم تنده، چی کارش کنم!؟


بعدنوشت: با خودم میگم من که بالاخره زخم می خورم مردم یه جوری زخم می زنند که خودت نفهمی و این همه زخم خوردم و هنوز زنده ام پس نگران چی هستم؟! هر چقدر بخوام بیشتر زخم نخورم احتمالش بیشتر میشه که رفتارم باعث بشه بیشتر زخم بخورم، پس رها و آزاد هستم هر چی خدا خیریتش بدونه پیش میاد، دیگه دنیاست می خواد آبدیده م کنه، فرار که نمی تونم بکنم!؟

اعتراف

می دونید من یک مشکل اساسی دارم اینکه تنبلم وقتی به خودم قول میدم پشت گوش میندازم و عمل نمی کنم اگه به یکی قول بدم از ترس رودربایستی و شرمساری به زورم شده انجام میدم اما وقتی به خودم قول میدم با خودم که رودربایستی و شرم و ترس ندارم راستش اون قدرها هم نتیجه ش برام مهم نیست، نه خیلی رقابتیم که بگم در رقابت با دیگران بخوام حتما به فلان چیز برسم نه خودم اون قدر انگیزه ی خواستن دارم، شد شد نشدم نشدم!؟

ولی از طرفی ناراحتم، یعنی موندم این 37 سال چه کردم!؟ همه ش آهنگ گوش دادم و با کامپیوتر بازی کردم یا تو شبکه های اجتماعی چرخیدم و لایک و کامنت گذاشتم!؟ واقعا این کارها چه فایده ای داشت!؟ من دیگه ده دوازده سال از عمر مفیدم مونده بعدش دیگه واقعا کهولت سن و ناتوانی هست، هر کار می خوام بکنم باید در همین چند سال انجام بدم فرصت ندارم اما از همیشه بی انگیزه تر و بی خیال ترم ، تازه دیگه از خدا هم شرم ندارم!؟

واقعا این همه سال درست نشدم بعدشم بعید می دونم درست بشم، همت می خواد یه همت عالی و من دستم خالی، به قول بچه ها دلم می خواد فقط بخورم و بخوابم اما از طرفی می دونم زندگی همه ش بخور و بخواب نیست، اتفاقا بخور و بخواب بیشتر دورت می کنه از زندگی اصیل، به قول شاعرا میشی یه گوسفند که داره پروار میشه واسه اینکه عزرائیل ذبحش کنه ولی واقعا توان ندارم خودم رو تغییر بدم فقط هم این دست خودمه، ما عادت کردیم مثل آدم کوکی یکی کوکمون کنه یه کاری بکنیم به اراده ی خودمون باشه فقط ول می چرخیم!؟

باید زیر قولم بزنم

به خودم قول داده بودم دیگه حتی اگر رژیم تغییر کرد هم  در انخابات شرکت نکنم اما شرایط جوری شده که دیگه باید قولم را بشکنم!

حکومت واقعا فضا رو باز کرده و کمر مردم هم زیر گرانی و تورم شکسته و اپوزیسیون هم کاری نمی کنند جز دعوا، در چنین شرایطی تنها راه چاره اینه که بریم رای بدیم اون هم به نامزدی که حداقل آدم خوبیه و خرابکاری در پرونده اش نیست حالا که یه عده از مردم آگاهن که با این فرمان نمی شود حکمرانی کرد و جبهه شون رو عوض کردند و انتخابات هم داره پاکیزه برگزار میشه جای امید هست که فکر سردمداران نظام باز بشه و یک تکونی به این مملکت بخوره!


بعدنوشت: داشتم توی اینترنت می چرخیدم که دیدم یکی نوشته آزموده را آزمودن خطاست یعنی اصلاح طلب و اصولگرا تا حالا امتحان شدن و دیگه نباید بهشون اعتماد کرد اما من همیشه فکر می کنم آدم ها تغییر می کنند و میشه فرصت دوباره بهشون داد شاید من ساده ام و خوش خیال اما هنوز 40 درصد این جامعه امید به این نظام دارند عدد کمی نیست حالا میگن اینا وابستگان به نظام هستند نمی دونم ولی فکر نمی کنم این همه وابسته به نظام داشته باشیم، این جوری چندقطبی بودن اصلا خوب نیست خوب وقتی که یک نفر از موضع خودش کمی پایین میاد یعنی به این نتیجه رسیده که لازمه حرف زده بشه چرا طرف های دیگر می خوان سر موضعشون بمونن و نگذارند یه همبستگی و گفتگو شکل بگیره؟! دیگه الان موقع لجبازی و پافشاری بر موضع نیست نمی خوایم که کشور و خودمون رو نابود کنیم که!؟


این ویدئو رو هم ببنید! این رو هم و این!


بعدنوشت بعدی: چند تا صحبت کارشناس ها رو دیدم که طولانی بود لینکشو نمی گذارم اما میگفتن روند رای دهی به انتخابات کاهشی تر هم خواهد تا مردم به مطالباتشون برسند انگار هنوز زوده بریم رای بدیم دیگه صبر می کنیم ببینیم چی میشه!؟

باریدن باران

امروز که نوشتم باران بارید

چند روز پیش هم دو مرتبه شروع کردم به نوشتن باران بارید

آن شب در کوهسنگی که عهد بستم هم باران بارید

هر موقع می آمدم بروم دنبال زندگی خودم یک جایی کلمه عهد یا قول یا نذر را دیدم.

به نظر من این ها همه نشانه است

من به فال نیک می گیرمشان

اما باید شیوه ی قدیمی را کنار بگذارم و شیوه ی جدیدی برای مبارزه پیدا کنم.

تا الان که بخت با ما یار بوده است خودم هم فکر نمی کردم این گونه شود اما خداوند یاری رسان است اولیای طاغوت را به سزای اعمالشان می رساند.

غروب دل گرفته ایست

غروب دل گرفته ایست!

آسمان خاکستری روشن است

آسمان دلش از چه گرفته است؟

از دست من که دست از دنیا بر نمی دارم؟!

از دست من که تمام روز خوابم؟!

از دست من که حوصله ی هیچ کاری ندارم؟!

از دست من که نافرمانی خدا را می کنم؟!

از دست من؟!

واقعا از دست من؟!

نمی دانم جوگیر شدم!

یا گیر کرده ام روی مسائل اجتماع؟!

همیشه دغدغه ام بود

چند سال پیش که پا نهادم در این راه اصلا فکر نمی کردم این طور درگیر شوم؟!

و اصلا فکر نمی کردم نور قلبم را از دست دهم

واقعا شکست خوردم

واقعا خراب کردم

البته نمی شود گفت کاملا 

در جاهایی هم موفق بودم

اما بدون دانش در راهی پا نهادم که بس پیچیده و صعب بود

فکر نمی کردم این طور باشد

الان هم می خواهم بکشم بیرون از این داستان ها

چون کار من چیز دیگریست

از مردم ایران عذر می خواهم اگر بیخودی امیدوارشان کردم

اگر دچار افکار خیالی بودم و به زبان آوردم و ذهنشان را درگیر کردم

اگر اشتباه کردم

اگر در مقابله با ترفندهای سیاستمداران من هم حیله کردم

اگر آن قدر بینش و عقل نداشتم که درست تدبیر کنم

اگر توهین و بی احترامی کردم به خصوص به جنس مذکر

اگر از راه تعادل خارج شدم

اگر ناخواسته باورهای مرسوم جغرافیایی و قومی یا مذهبی را تبلیغ کردم

اگر یک زن قوی ام که باعث می شوم شما احساس حقارت کنید

و اگرهایی که الان به یاد نمی آورم

مرا ببخشید که به خدا قول دادم اما الان زیرش مانده ام

خدا مرا ببخشد که از سر احساس و خوشحالی قول هایی بدون فکر به او می دهم که بعد از پسش بر نمی آیم

من سرپرست خوبی برای مردم این دیار نبودم

من هدایتگر خوبی برای مردم نبودم

من نتوانستم کاری کنم که اولیای خدا از هر دین و مذهب دوباره در چشم مردم بزرگ شوند

من نتوانستم پیشینه ی معنوی این دیار را آن طور که باید بین مردم بیاورم بلکه فقط ظاهر آن نزد مردم رفت و از باطن و مفهوم آن بی خبر ماندند

می خواستم مردم کتاب خوان شوند که آگاهی ها بالا رود اما کتاب کالای لوکس شد!

می خواستم بین مردم صلح باشد بیشتر درگیری شد

می خواستم آدم ها شروع به تغییر خود کنند تا شرایط تغییر یابد تبدیل به یک دکان شد

نمی دانم کار از کجا خرابست

شاید هم چون یک نفر بودم و آن ها یک لشکر این طور شد

به هر حال دل آسمان گرفته است به خاطر ما

من سعی می کنم خوب تر باشم

سنجیده تر حرف بزنم

سکوت پیشه کنم

ان شاالله که همه چیز درست می شود

به یاری همدیگر