باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

عشق نجاتبخش است!

ازت ممنونم مرا باور کردی ولی من آن قدر بزرگ نیستم که بتوانم باورت را درست محقق کنم و می ترسم به باورت خدشه وارد کنم!؟

آری من نادانم بسیار نادان و تمام عمر با همین نادانی هزار مشکل برای خودم درست کردم تازه مثلا خودم خیلی می دونستم و بافراست بودم ولی حال که نگاه می کنم همه ی کارهایم ابلهانه بوده است شایدم باید گفت بچگانه!؟

من شاید روح بزرگی داشته باشم آن هم لطف خدا بوده ولی دلم کوچک است و توان خیلی از کارها را ندارد وقتی روزگار تنگ می شود کم می آورم البته خدا اگر بخواهد همین را هم درست می کند اما نخواسته، خواسته من اینگونه باشم!؟

یکی نوشته بود کسی که بین دو عشق گیر می کند منظور عشق زمینی و آسمانی، باید خنجر بردارد و خودش را قربانی کند!؟ والا من الان نه در احوال قربانی کردنم نه در احوال خودکشی، این قدرها هم ابله نیستم این حرف ها را باور کنم و می دانم خداوند من جلوی چشمان من طلوع می کند عشق نجاتبخش است نه کشنده، درست است در تنگنا قرارت می دهد اما خودش دستت را می گیرد و بلندت می کند!؟

و در آخر من دیگر با تله پاتیت حرف می زنم و اینجا چیزی نمی نویسم به هزاران دلیل!؟ امیدوارم حرف های من به تو برسد!؟