باده ی دل

باده ی دل

مرا به خیر شما امید نیست شر مرسانید
باده ی دل

باده ی دل

مرا به خیر شما امید نیست شر مرسانید

من و دلیل سردرگمی هایم

امروز فهمیدم دچار چیزی به نام اسکیزوفرنی فرهنگی هستم، داریوش شایگان بزرگ این اصطلاح را مطرح کرده است و خلاصه مطلبش این است که خیلی از ما ایرانی ها نه سنتی هستیم نه مدرن، یک باور سنتی داریم و یک باور مدرن، این باعث تضاد در ما می شود و بحران هویت پیدا می کنیم و دچار سردرگمی و اضطراب و افسردگی و دیگر بیماری های روانی می شویم!؟

راه حلش اینست که فرهنگ جامعه را باز تعریف کنیم مثلا کاری که شیخ بهایی زمان صفویه کرد و تا حال مانده است ولی خوب باید یک شیخ بهایی بیاید که این کار رو بکند من کتاب شیخ بهایی را می خواندم اما دیدم اگر بخواهیم به آن بازگردیم و طبق گفته های او عمل کنیم بازگشت به عقب کردیم به قول این سیاسیون ارتجاع و کتابش را دیگر ول کردم چون واقعا هم داشت رویم اثر می گذاشت ما که نمی توانیم ملاک و معیارهای جهان مدرن را به زور در ظرف گذشته یمان جای دهیم!؟ 

به هر حال گمگشتگی و سردرگمی انگار سرنوشت انسان امروزی در جهان سوم است، حتی شعر که همیشه پناهم بود الان دیگر برایم خاصیتش را از دست داده است و دیگر دنیای شاعرانگی به نظرم خلاف واقعیت می رسد انگار دیگر لنگر ندارم و حالا حالاها باید سرگردان باشم!؟