باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

عصبانیت شرم

بدی قضیه اینه که وقتی عصبانی میشم بعدش خودم احساس شرم نسبت به کرده ام پیدا می کنم البته نه همیشه ولی بیشتر اوقات!؟

نمی دونم کی عصبانی شدن رو برای ما بد تعریف کرده و تازه دخترا که اصلا نباید عصبانی بشند، دخترا حق ندارن خودخواهم بشند همیشه باید از خودشون بگذرند کمک کنند محبت کنند فداکاری کنند آخرش له بشند!؟ هیچکسم به دادشون نرسه!؟ صداشونم دربیاد پررو پررو بهشون میگن برو خودت رو درست کن، روی خودت کار کن، کتاب بخون، خاک بر سرت خفه شو بزار هر کار ما دوست داریم بکنیم!؟ تو نمی فهمی ما می فهمیم!؟ باقالیا!؟

واقعا آدم نمی دونه به این خول و چلا چی بگه که خودشون خولن فکر می کنند بقیه خولند!؟ البته نگاه کنی وضع طرف خیلی خرابه خدا بد جور زده به سرش که داره همین جور تخته گاز میره ته دره و حتی خودشم نمی فهمه داره با خودش چی کار می کنه!؟ دیگه انتخاب خودشه باید به انتخاب دیگران احترام گذاشت!؟ خخخخخ

هی چی فکر می کردم چی شد!؟ دنیا وفا نداره!؟ به قول حافظ تو که اهل دانش و فضل و هنری همین گناهت بس!؟ 

حالا من این حرفا رو می زنم باز میگم چرا مورد خشم و غضب خدا قرار گرفتم!؟ چرا از خدا دور شدم!؟ انگار باید هر آنچه سرت میاد بزاری بیاد و مقاومت نکنی، به قول شاعر گو بزن تیر که پیش دست و بازویت بمیرم!؟ من که تیرم نخوردم اگر تیر می خوردم چقدر شلوغش می کردم!؟ 

دلم یه زندگی خوب و آرامش می خواد اما این حرفا رو هم می زنی میگن بنده ی هوا و هوس نباش، آخه کی میاد یه چیزی درست کنه بعد هی همون چیزی که درست کرده رو تغییر بده؟! همون قابلیت های اولیه ش رو بگه خوب دیگه اونا نباش اینایی که من میگم باش!؟ قبلا فکر می کردم دنیا کارخانه ست و ما تو خط تولیدیم اما حالا نمی دونم داره چی کار می کنه!؟ کدوم خط تولیدی جنسشو خرد می کنه!؟ بعد از اینه ساختش!؟ به قول خیام این کوزه گر دهر چنان جام لطیف میسازد و باز بر زمین می زندش!؟

از حرف زدن خسته ام!؟ تشنه ام!؟ من هر چی حرف بزنم دزدا میان می دزدن!؟ مردم جزشون می گیره میان تحقیرت کنند!؟ و دست آخر هیچ تغییری رخ نمیده هر کس دنبال نفع خودشه و نفع دیگران اینه من ساکت بشم تا هر کار دوست دارن بکنن!؟


بعدنوشت: واقعا نمی دونم چرا وقتی عصبانی میشم به حرف های خودم فکر می کنم و بیشتر عصبانی میشم!؟ به قول حافظ : زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس یا زحمتی میکشم از اعصاب داغان که مپرس!؟ کاملا خول شدم از دست خودم!؟


بعدنوشت: با خودم میگم اگر در مورد دیگران اشتباه قضاوت کردم چی؟! اگر طرف منظوری نداشته و نیت بدی نداشته فقط نمی دونسته چه جوری درست صحبت کنه چی!؟ آخه تو از کجا می دونی طرف سوء نیت داشته!؟ خودم می دونم بدبینم و برداشت اشتباه می کنم برای همین سعی می کنم در مورد دیگران حرف نزنم چون اگر قضاوت اشتباه کرده باشم و به دیگران چیزی گفته باشم که ناروا باشه گناهش خیلی بزرگه!؟ خوب اگر من توانایی ندارم مردم رو قانع کنم این ضعف منه چرا یقه ی مردم رو می گیرم!؟ باید به حال خودم تاسف بخورم نه اینکه دیگران رو سرزنش کنم!؟ اصلا سرزنش کردن آدم ها رو بدتر می کنه تجربه من میگه!؟ من که تحقیرم کردم!؟ بعد ادعام میشه می خوام مردم رو اصلاح کنم!؟ نه بابا این طوریا نیست من روح و روان خودم گیر و گور داره!؟ هنوز یه جاهایی از روانم رو نشناختم!؟ هنوز پر از مشکلم این آدما میان سر راهم بهم بگن هنوز یه چیزایی رو نمی بینی چی رو نمی خوای ببینی!؟


بعدنوشت: رفتم بیرون نون گرفتم و خرید سوپری کردم و آبمیوه خوردم و الان اومدم پای گوشی تازه فهمیدم امروز سگ شدم یعنی تازه دارم رفتارم می فهمم و تازه هیجان و احساسات کم شده یعنی تمام رفتارام و حرفام از صبح ناخودآگاه بود!؟ ولی فکر می کردم دارم فکر می کنم و می دونم دارم چی میگم!؟ فقط می تونم بگم دانستن داریم تا دانستن!؟ دکمه ی اعصابم رو فشار ندید!؟

اجاره نشینی

امروز رفتم اینستاگرام، اولین پستی که برام آورد یه خانم سنندجی بود که با بچه ش توی چادر زندگی می کرد صاحبخونه بیرونشون کرده بود و بی خانمان شده بودن، شوهرشم ده ماه بود رفته بود تازه قبلش یه کلیه اش رو هم فروخته بوده!

این پیج مال یه آقای سنندجی هست نمی دونم خبرنگاره یا چی!؟

اگر اوضاع اون خانم رو می دیدی دلت آشوب میشد، خوب من چه جوری می تونم بی تفاوت باشم و به حرف این شاعرها گوش کنم!؟

دیروز توی همین اینستاگرام خوندم استرس برای اینه که کاری که باید انجام بدی رو انجام نمیدی، منم درونم بهم میگه اعتراض کن ساکت نمون بجنگ اما تمام این طریقت های عرفانی از کهنش تا مدرنش برعکس اینو میگن، باعث میشن به جای اینکه با ظلم بجنگم با خودم بجنگم!؟

درگذشت

دیشب آقای شاعر معاصر، محمد علی بهمنی فوت کردند! یه زمانی خیلی شعرهاشون رو می خوندم، روحشون شاد!

جالب است که بستری شدن ایشان بعد از فاش کردن کشته شدن آقای ناصر عبداللهی خواننده توسط ایشان اتفاق افتاد!؟

راستش را بخواهید خیلی ناراحت نشدم، دیگر به مرگ و اتفاق های بد عادت کردم، تازه رفتم روی اینستاگرام تیکه های کنسرت آقای عرفان طهماسبی را نگاه کردم، خوب معروف شده است!

دنیا همین است یک روز صحنه ی موفقیت ناصر عبداللهی و محمد علی بهمنی است یک روز هم آن ها می روند و صحنه را به جوان تر ها می سپارند!

من هم باز پریود شدم، گلویم درد می کرد خواهرم سرما خورده، منم زود شربت عسل خوردم که خوب شوم خوشبختانه گلویم پاک شد به جایش دلم درد گرفت و پریود شدم!؟

دیگر شب ها خوابم نمی برد و چند ساعت نخوابیده، بیدار می شوم اما در تخت می مانم و فکر می کنم! نمی دانم چرا خوابم هی بدتر می شود و خوابم که بد باشد روان و جسم آسیب می بینند!

جالبست که در همان چند ساعت خواب های خنده دار دیدم!؟


بعدنوشت: سرم سنگین شده و درد می کند فکر کنم منم سرما بخورم! فعلا بی حال افتاده ام روی مبل!

شاعرهای معاصر و داستان های تکراری

چند روزه چند تا کانال از شاعرهای معاصر رو در تلگرام فالو کردم، شعراشون رو می خونم انگار همین الانه!؟

ما فقط داریم بارها و بارها یک داستان رو تکرار می کنیم، حوادث پیش از انقلاب خیلی شبیه به حوادث الان هست!

تازه حتی شعر شاعرهای کهن رو هم که می خونی می بینی چقدر به الان ما میاد!؟

امروز یک نفر روی اینستاگرام نوشته بود کار ایرانی ها در تاریخ جهان این نیست که توسعه و پیشرفت کنن کارشون اینه که با تکیه بر فرهنگشون جهان رو دگرگون کنن اما به نظر من که ما با خودمون خوب نیستیم میگن به انسداد فرهنگی رسیدیم بعد چگونه فرهنگ جهان رو دگرگون کنیم؟! اینم مثل صدور ایدئولوژی انقلاب اسلامی هست دیگه گول این حرفا رو نمی خوریم!

پروانه بودن

امروز یه شعر از یک شاعر معاصر زن سوری عرب پیدا کردم، میگه ازدواج برای زن شرقی اسارته اگر می خوای پروانه باشی لازمه تنها باشی و میگه راز قوی شدنم اینه که هیچ وقت هیچکس من رو واقعا دوست نداشت!

برای منم همین طوره، چند روزه یاد گرفتم تو ذهنم یه دوست داشته باشم و یک پدر و مادر که اون جوری که می خوام هستند، خیلی حس خوبیه انگار دارم پرواز می کنم البته من بچه بودم هم دوست خیالی داشتم، اسم داشتن، دختر و پسر بودن، با هم فوتبال بازی می کردیم من زندگیشون رو شکل داستان می نوشتم یه بار معلمم داستانام رو خوند تشویقم کرد گفت ادامه بده ولی من دیدم کلاس های داستان نویسی اسلوب داره و خشکه و خلاقیتت رو کور می کنه هیچ وقت نرفتم، دلم می خواست آزاد باشم و هر چی دوست دارم بنویسم فکر قاعده و قانون نکنم!

یه چیز بامزه بگم من سال ها فکر می کردم تک پر یعنی سینگل به همه با افتخار می گفتم تک پرم بعد فهمیدم تک پر یعنی فقط با یک نفر در رابطه باشی این قدر بچه ی مثبتی بودم که تو مخیله ام هم نمی گنجید یکی با یکی که رابطه داره دورش میزنه با چند نفر دیگه هم هست از نظر من که این جور ارتباط ها اصلا اسمش رابطه دوستی و عاشقانه نیست لاشی گریه ولی فعلا لاشی گری خواهان داره مردم افتخار می کنن به این کاراشون! 

خلاصه که از این به بعد میگم من پروانه ام!