باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

امشب خوابم نمی آید!

امشب خوابم نمی آید از صبح هیچی ننوشته بودم اما از سر شب شروع کردم به نوشتن! امروز روز عجیبی برایم بود! دارد یک اتفاقاتی درونم می افتد نمی توانم توضیحش دهم!

هویتم دیگر معنای خودش را از دست داده است البته شاید گذرا باشد من فقط یک آرزو برایم مانده است آن هم اینکه به وزن متعادل برگردم از اضافه وزن خسته شده ام اما رژیم گرفتن هم برایم غیرممکن است!

از چه بگویم؟! از کسی که دیگر نیستم؟! یا آنکه قبل از دوران ارشد بودم؟! زندگی من شبیه هیچ زندگی دیگری نیست!؟ حتی خودم هم نمی دانم کجا هستم و به کجا می روم!؟ دست سرنوشت مرا می برد! به جاهایی برد که باور کردنش برایم سخت است!؟ هیچ وقت فکر نمی کردم این گونه شود!؟ اما شد و خدا می داند در آینده چه شود!؟

دنیای عجیبیست گاهی فکر می کنی تمام دنیا خواب و خیال است!


پی نوشت: هنوز هم خوابم نمی آید داشتم فکر می کردم چرا یک آدم بی مقدمه به یک آدم دیگر فحش می دهد؟! به نتیجه ای نرسیدم!؟ من که عادت دارم به فحش خوردن ترس ازش ندارم دیگه هم عصبانی نمیشم! ولی بدونید با این کار جهنم رو برای خودتون می خرید!