باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

سخنانی از شیخ ابوسعیدِ ابوالخیر



و گفت: «بی بارتان نخواهند گذاشت. اگر بارِ حق برداری به نقد به حقیقت رسی و فردا بیاسایی و اگر نه باطلی بر گردن نهندتان که نه در دنیا بیاسایید  و نه در آخرت.» ص: 196

و گفت: «هرکجا پنداشتِ تُست دوزخ است و هرکجا تو نیستی بهشت است.» ص:196

و گفت: دیری است که می‌گویند جایی چیزی است اگر نبودی و اگر نیافتندی نجستندی.» ص: 198

و گفت: «خلق از آن می‌رنجند که کارها پیش از وقت طلب می‌کنند.»ص: 202

گفتند: «ای شیخ مردمانِ او در مسجد باشند؟ گفت «در خرابات نیز باشند.»ص: 209

گفتند: «در نماز دست بر کجا نهیم؟» گفت: «دست بر دل و دل بر حق» ص: 209

درویشی گفت: «او را کجا جوییم؟» گفت: «کجاش جستی که نیافتی؟» ص 209

گفتند: «عشق چیست؟» گفت: «عشق دامِ حق است» ص:210


منبع:
چشیدنِ طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، محمدرضا شفیعی کدکنی،انتشارات سخن.

عشق و نجات

مسیحیان می گویند عیسی مسیح فرستاده شده بود تا قوم یهود را از گناه نجات دهد، مسلمانان می گویند نجات، محمد پیامبر و قرآن است، شیعیان می گویند حسین سفینه النجات است.

به نظر من، زندگی به خودی خود شیرین است و اگر خدا یا پیامبران و امامان را فقط برای نجات خود بخواهیم، این نیز خواسته ای نفسانیست و ما را به جایی نخواهد برد، البته ما بیمار می شویم، دچار رنج و درد می شویم، دچار هزار گرفتاری می شویم اما در دنیای امروز اغلب آن ها راه چاره دارند اگر بنشینیم و دعا کنیم خدا ما را نجات دهد کاری بس بیهوده کرده ایم!

اگر برای رستگاری در دنیای آخرت به دنبال پیامبران و امامان باشیم هم باز نوعی معامله است و باز هم نفسانیست، نفس دلش آب شده از چیزهایی که در آخرت در بهشت موجود است، این ها راه رستگاری نیست!

راه رستگاری این است که من به دنبال کشف حقیقت و اسرار هستی باشم، کنجکاو باشم این خدا که این همه برایش داستان می سرایند کیست؟ کجاست؟ من را برای چه خلق کرده است؟ از من چه می خواهد؟ من کیستم؟ من چیستم؟ جایگاه من در این نظام آفرینش کجاست؟ البته این ها هم شاید بگویید از من بلند می شود، راست هم می گویید ولی این سوالات به نظر من خیلی ارزشمندتر هستند تا اینکه من صرفا به فکر نجات از درد و رنجم باشم یا بخواهم به پاداش های اخروی برسم!

حال لازم است بپرسیم جایگاه عشق کجاست؟ آیا ما می توانیم عاشق خدا باشیم؟ یا برعکس است اوست که عاشق ماست؟ 

مثال کوزه گر را حتما شنیده اید که با عشق و علاقه کوزه می سازد، مدت زیادی را صرف می کند تا به کوزه هایش فرم دهد، از آن ها محافظت می کند، کوزه هایش برایش مثل بچه هایش هستند، واقعیت این است که خدا هم کوزه گر ماست، شیشه گر هم می تواند باشد، هر هنر دستی که دوست دارید بگیرید، مثال است ولی کوزه هیچ وقت نمی تواند کوزه گر بودن را بفهمد!

مثال دیگری می زنم فرض کنید انسان ربات های هوشمندی بسازد که حتی بتوانند خودشان ربات درست کنند، آیا ربات، انسان بودن را درک می کند؟ حتی با وجود اینکه هوشمند و خلاق است؟ جوابش خیر است!

اما چیزی که هست، در حالت معمولی، مصنوع، صانعش را دوست دارد اما نه آنچنان که صانع، مصنوعش را دوست دارد، شاید ربات ها روزی از خود بپرسند چرا انسان ما را خلق کرد؟ بخواهند انسان را بشناسند تا خودشان را بشناسند!

این بحث های فلسفی را اگر کنار بگذاریم اگر هیچ دلیلی برای بنده بودن ندارید و نمی دانید چرا خدا را دوست دارید و کشش به سمتش دارید این راه رستگاری و رسیدن به حقیقت و اسرار هستیست، اگر می گویید به خاطر فلان چیز پی خدا هستم، شما مشرکید و خودتان خبر ندارید!

آبادی دنیا

من از وقتی به خاطر دارم دلم می خواسته است دنیا را آبادان کنم، جای بهتری برای زیستن، جایی که همه خوشحال باشند، بچه ها در رفاه باشند و مدرسه بروند.

اما از طرفی دیگر در ادیان ابراهیمی گفته شده است: دنیا محل گذر است آبادش نکنید، یا دنیا مزرعه آخرت و محل امتحان است!

از بچگی مستندهای تلویزیون را که می دیدم اینکه دانشمندی کشفی یا اختراعی می کرد و این را برای بشریت از خودش به یادگار می گذاشت برایم خیلی جذاب و ارزشمند بود!؟

اما بعد در متون دینی و عرفانی خواندم خیلی از عقلا در آخرت جایگاهشان دوزخ است! یا علم حجاب است برای خودشناسی و خداشناسی؟!

ما دنیا را نفهمیده ایم، واقعا نفهمیده ایم! ما خودمان را نیز نفهمیده ایم! آخر ما چه هستیم؟! آخر رسالتمان روی زمین چیست؟! چه کنیم که خدا را خوش بیاید، بنده ی خدا را خوش بیاید و خودمان هم نفع بریم!؟ واقعا انتخاب کردن سخت است!؟ واقعا راه تاریک و پر پیچ و خم است!؟ گریه ام در می آید!؟