باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

سخنانی از شیخ ابوسعیدِ ابوالخیر



و گفت: «بی بارتان نخواهند گذاشت. اگر بارِ حق برداری به نقد به حقیقت رسی و فردا بیاسایی و اگر نه باطلی بر گردن نهندتان که نه در دنیا بیاسایید  و نه در آخرت.» ص: 196

و گفت: «هرکجا پنداشتِ تُست دوزخ است و هرکجا تو نیستی بهشت است.» ص:196

و گفت: دیری است که می‌گویند جایی چیزی است اگر نبودی و اگر نیافتندی نجستندی.» ص: 198

و گفت: «خلق از آن می‌رنجند که کارها پیش از وقت طلب می‌کنند.»ص: 202

گفتند: «ای شیخ مردمانِ او در مسجد باشند؟ گفت «در خرابات نیز باشند.»ص: 209

گفتند: «در نماز دست بر کجا نهیم؟» گفت: «دست بر دل و دل بر حق» ص: 209

درویشی گفت: «او را کجا جوییم؟» گفت: «کجاش جستی که نیافتی؟» ص 209

گفتند: «عشق چیست؟» گفت: «عشق دامِ حق است» ص:210


منبع:
چشیدنِ طعم وقت، از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، محمدرضا شفیعی کدکنی،انتشارات سخن.

حقیقت بندگی

شیخ بهایی از امام صادق نقل می کند که اگر بخواهیم عالم شویم باید به حقیقت بندگی دست پیدا کنیم علم چیزی جز نوری که خدا به قلب انسان می تاباند نیست!

حقیقت بندگی هم سه چیز است:

اول اینکه چیزی که خداوند به بنده عنایت کرده است بنده برای خود نداند، زیرا بنده مالک چیزی نیست، بندگان مال ها را برای خداوند می دانند و به فرمان خداوند استفاده می کنند.

دوم اینکه بنده تدبیر کار خود نکند.

سوم اینکه به آنچه خداوند فرمان داده است مشغول شود و از آنچه پروردگار مانع شده است دوری کند.

اگر بنده آنچه پروردگار عنایت کرده است را از آن خود نداند، بخشش آن در راه پروردگار سهل می گردد و وقتی بنده کار خود را به خداوند واگذارد سختی های دنیا بر وی سهل می شود و اگر بنده آنچه خداوند فرمان داده پرداخت کند و از نهی شده ها مانع شود، در این صورت در دنیا خودنمایی و فخر فروشی نمی کند و اگر خداوند بنده ای را با این سه مورد گرانقدر گرداند، دنیا، شیطان و مردم برای وی حقیر می شوند و دنیا را برای فزونی و فخر نمی خواهد و بزرگی و شرفی که نزد مردم است، نمی خواهد و روزهای عمر خود را تباه نمی سازد و این پرهیزکاریست.


پی نوشت: من فکر می کنم سپردن تدبیر کارها به خدا همان چیزیست که در عرفان به آن قدری بودن می گویند!

معشوق

دو چشم آهوانش شیرگیرست
کز او بر من روان باران تیرست

کمان ابروان و تیر مژگان
گواهانند کو بر جان امیرست

چو زلف درهمش درهم از آنم
که بوی او به از مشک و عبیرست

در آن زلفین از آن می‌پیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیرست

مگو آن سرو ما را تو نظیری
که ماه ما به خوبی بی‌نظیرست

بیندازم من این سر را به پیشش
اگر چه سر به پیش او حقیرست

خیال روی شه را سجده می‌کن
خیال شه حقیقت را وزیرست

#مولانا

من فکر می کنم پس من هستم!

من فکر می کنم پس من هستم! وقتی نوجوان بودم و این جمله رو از دکارت شنیدم چقدر ذوق کردم!
ذهن من خیلی تیز و قویه، اینکه می گم تیزه یعنی برانه! همیشه انگار یه نقطه از مغزم اون سمت چپ نشسته و حرف می زنه! ذهن من صدا داره!

همیشه فکر می کردم مال همه این طوره اما یه بار از برادرم پرسیدم ذهنت صدا داره تعجب کرد گفت چی؟!
یه بار توی تلویزیون دیدم یه خانم که صرع داشت می گفت ذهنش صدا داره! بابای منم صرع داره ولی من ندارم، اول که سردرد میشدم فکر می کردم دارم مثل اون میشم اما دکتر گفت نه ربطی نداره!

نوار مغز دادم سی تی اسکن و ام آر آی، همه شون نرمالند من فقط مشکل هورمونی دارم!؟

خلاصه که همیشه به ذهنم می بالیدم اما از وقتی مریض شدم فهمیدم دردسره!؟

با مکتب های معنوی هم که آشنا شدم گفتند ذهن، خود دروغی هست یعنی دکارت رسما توهم زده بوده و خویشتن حقیقش رو با با خود دروغی ذهن اشتباه گرفته بوده!
اما اکثر آدم ها همین طور هستند یعنی به هر کی بگی دکارت توهم زده بوده میگه خودت متوهمی، دکارت فیلسوفه!؟
خلاصه که من مانده ام تنهای تنها، من مانده ام میان سیل فکرها

آخرش نفهمیدم!؟

آخرش نفهمیدم فحش و ناسزا بده یا خوبه!؟

الان که پست قبلی رو نوشتم قلبم روشن شد فکر کنم چون که حرف حق رو زدم حتی با اینکه ناسزا گفتم و الان یه عده ناراحت میشند و یه عده دشمن!؟

اصلا فکر کنم قلبم این طوری شده چون حقیقت رو نگفتم ملاحظه کردم احتیاط کردم ترسیدم که بگم!؟

زین پس سعی می کنم حرف راست رو بگم و محکمم بگم!؟ به هر کی هم می خواد بر بخوره!؟