چند وقته به این فکر می کنم که از آدم ها فاصله بگیرم تا از شر اون ها ایمن باشم و اون ها هم از شر من ولی نمی دونم تنهاییم رو چه جوری پر کنم!؟ دیگه کتاب خوندن هم فاز نمیده، اهل عبادتم که نیستم!
این رو به این خاطر میگم که چند سال پیش خیلی پیشرفت کرده بودم تا با یکی دوست شدم و با هم تلفنی حرف می زدیم اون هنوز درگیر دنیا بود و منم در مصاحبت با اون یه روز دوباره همه چی رو ول کردم تنزل کردم و شدم پا به پاش و الان چند سال هست با هم ارتباط نداریم اما نتونستم خودم رو به سطح قبلم بر گردونم!
از طرفی با خودم فکر می کنم اون پیشرفتم اگر واقعی بود در رابطه با آدم ها تنزل پیدا نمی کرد بعد خیلی وحشت می کنم از دست خودم که چگونه متوجه نشدم و یه نسخه ی فیک از معنویت بودم و الان نمی دونم دقیقا باید چه کار کنم که این دفعه دچار چنین اشتباهی نشم، واقعا ناامیدکننده ست این وضعیت من!؟
الان که چند وقته همه ش گوشه ای از خونه ولو میشم و با خودم فکر می کنم، فکرهای جورواجور، دعوا می کنم، مسخره می کنم، گریه می کنم، می خندم و .... البته همه ی اینا باعث میشه خودم رو بهتر بشناسم و بالطبع آدم های دیگر رو هم بهتر بشناسم روان من که خیلی پیچیده ست!
راستی اون خلاء درونیم برطرف شد و حالم با تنهایی بهتره اون خلاء رو بیشترش رو از اون دوستم گرفته بودم و حالا به این نتیجه رسیدم آدم ها چقدر خطرناکن همنشینی باهاشون چیزایی بهت منتقل می کنه که بعد برات مشکل ساز میشه البته از طرف من هم قطعا چیزهایی به اون ها منتقل شده، مثلا به خیال خودت میای با یکی دوستی می کنی که حالت بهتر بشه اما دست آخر می بینی از یه نظرهایی بدتر شدی البته که سودم بردی اما به نظرم به ضررش نمیارزه!
راستی از گوشی و دستگاه های الکترونیکی بدم میاد از بیشتر کانال ها و گروه های تلگرام لفت دادم و اینستاگرامم که از اول ازش خوشم نمی اومد خبری نبود اونجا، سکوت رو دوست دارم اما بعد حوصله ام سر میره شروع به فکر کردن می کنم، دیگه وبلاگ نویسی هم حرفی ندارم بزنم و وبلاگ بقیه هم برام جذاب نیست، هنوز مرددم اما فکر کنم تا چند وقت دیگه خداحافظی کنم واسه یه مدت طولانی!
چند روز است به واسطه ی یکی از دوستانم با روانکاوی به نام کارن هورنای آشنا شدم، امروز کمی با دوستم در موردش گفتگو کردیم و سر شب من چند تا مقاله در مورد نظریات این خانم را خواندم خیلی به نظرم درست هست!
خلاصه اش این است که به خاطر سرزنش و تحقیر و تنبیه در کودکی در بسیاری از افراد اضطراب، خودخواهی و نفرت به وجود می آید به این آدم ها می گویند روان رنجور یا عصبی و آدم ها سه دسته ی مهرطلب، برتری طلب و عزلت طلب می شوند که البته من سه تاش هستم اما انگار یکیش غالب می شود و دیگر این که این نیازهای عصبیت آدمیست که ناخودآگاه او را هدایت می کند!
چیزی که جالب هست این هست که می گوید عصبی ها اضطراب دارند و خودخواه هستند آیا من واقعا خودخواه هستم؟! من که خیلی در زندگیم گذشتم و فداکاری کردم!؟ واقعا چند وقت بود فهمیده بودم روی بخشی از خودم کورم و انگار واقعا کورم!؟ نمی دانم چطور خودم را جامع و کامل ببینم!؟
می گویند این قدر نماز خواندیم اما اثری ندیدیم! روزه گرفتیم اما اثری ندیدیدم!؟ محبت کردیم و اتفاقی نیفتاد!؟ نیکی کردیم و چیزی نشد!؟ خودشناسی کردیم اما اتفاقی نیفتاد؟!
دو موضوع را لازم است بررسی کنیم به چه نیتی و برای که این کارها را کردید اگر نیت خالص برای خدا باشد قطعا روزی ناگهان اثرش را خواهید دید اما اگر برای رضایت نفس خودمان یا رضایت مردم این کارها را کرده ایم خوب اثری نخواهد داشت!
مطلب دیگری که هست این است که من هر روز که نماز بخوانم قدمی روحم به جلو می رود و در نهایت روزی می رسد که از یه سطح به سطح بعدی می روم اما تک تک آن قدم ها مثل یک آجر که دیواری را می سازد لازم است در نهایت ساختمانی بنا می شود که شامل تک تک آن اعمال من است !
و یک راز هم بهتان بگویم اگر نیتتان فقط انجام اعمال صالح باشد و به دنبال نتیجه نیز نباشید بیشتر اثر می کند همان که می گویند تو نیکی میکن در دجله انداز، اگر چرتکه دستت بگیری و حساب کنی این قدر نماز خواندم، این قدر روزه گرفتم، این قدر نیکی کردم، این قدر محبت کردم باهات همان طور حساب می کنند چون هر چه هم عمل ما زیاد باشد در برابر خداوند بینهایت هیچ است، پس خودت و عملت را کم قیمت و کوچک در برابر خداوند بدان و نتیجه را از روی کرم خداوند بدان نه کار خودت البته واقعی و قلبی!
من واقعا خسته شدم، نوشتنم که کمک چندانی به بقیه نکرد می خواستم راه و روش خودشناسی رو نشون بدم که این روشم به درد کسی نخورد!
الان حالم خوبه، نمی خوام با زیاد نوشتن و زیاده گویی کاری کنم که دوباره حالم بد بشه و برای خودم و دیگران مشکل درست کنم، درد و رنج تو این دنیا زیاده نمی خوام بانی درد و رنج بیشتر باشم!
حرف زدن فایده نداره، چون یه عده اصلا گوش نمیدن اتفاقا شاید حرفای من روی کسایی اثر کرد که خودشون توی مسیر بودند، نه اون هایی که کلا این چیزا رو رد می کنند!
به هر حال اگر یک نفر هم از حرفای من سود برده باشه من خوشحالم و وظیفه م رو انجام دادم، حالا می خوام یه مدت ننویسم، نمی دونم چقدر طول بکشه، برام دعا کنید گیرم از روی سیاست برطرف بشه چون همه ش برای خودم گناه درست می کنم!
دیشب یاد کارتون پسرک غازچران افتاده بودم می رفت حاکم رو تنبیه می کرد در واقع خودشون این چیزا رو به ما تزریق کردند وگرنه ما سرمون به زندگی خودمون بود، من در خودم نمی بینم کسی رو بخوام تنبیه کنم حالا زبونی شاید اما در عمل نه!
کارای خوب بکنید، براتون عشق و محبت و بی نیازی آرزو می کنم، آرزو می کنم راه خودتون رو پیدا کنید، آرزو می کنم این دنیا و اون دنیا خوشبخت و باسعادت باشید، خوبی و بدی دیدید ببخشید، خیر پیش، خدانگهدار
امروز بیرون نرفتم، از بیکاری داشتم کانال های تلویزیون رو بالا و پایین می کردم زدم کانال آینه، یه گفتگو بود بین آقای حسین عرب نیا و مجری علیرضا!
بعد رفتم پیج اینستاگرام آقای حسین، hosein.aura ، کلی مطالبشون رو نگاه کردم، یه لایو بود در مورد تنهایی، خیلی جالب بود!
یه کلیپ هم بود که میگفت اگر برای رئیست وظیفه شناس هستی و کارهات رو می کنی اما وقتی به خودت قول میدی کاری بکنی انجام نمیدی این یعنی به خودت احترام نمیزاری!
خوب بچه های قدیم این جوری بودن، مسخره میشدن، غرورشون خرد میشد، کسی به حرف بچه اهمیت نمی داد، بچه احترامی نداشت، معمولا هم برای دخترها این بی احترامی ها و آدم حساب نکردن ها بیشتر بود تا پسرها، خوب معلومه ما یاد نگرفتیم به خودمون احترام بگذاریم، حتی شک داریم اون قدر که باید محترم هستیم یا نه؟!
برای همین این قدر تو نسل ما، دختر و پسر، به ظاهر اهمیت میدند، چون فکر می کنند ظاهرشون خوب باشه دیگران بهشون احترام می گذارند، اگه کسی بهشون احترام نذاره میگن اوه حتما ظاهرم خوب نبوده؟!
این قضیه در مورد ثروت هم هست، خیلی جالب هست چون من با ظاهر معمولی هستم آدم ها فکر نمی کنند از خانواده ی با اصل و نصب و پولداری هستم و با من بد رفتار می کنند منم برام اشکالی نداره این جوری سطح آدم ها رو می شناسی اما اگر بفهمند وضع خانواده ی ما رو، رفتارشون صد و هشتاد درجه عوض میشه و خوب این خیلی عجیبه!؟
به نظر من احترامی که از روی ظاهر یا ثروت و خانواده گذاشته میشه یه ذره نمی ارزه چون که اون فرد این قدر کوچک و سطحی هست که این کار رو می کنه البته بیشتر آدم ها همین طورند!
اگر بتونی در شرایطی که کسی بهت احترام نمیزاره خودت به خودت احترام بزاری خیلی شاهکار کردی، یعنی بتونی اعتماد به نفس و عزت نفست رو حفظ کنی!
بیشتر آدم ها ملاک ارزشیابی خودشون بیرونی هست یعنی اگر دیگران بگن من خوبم پس من خوبم و اگر دیگران بگن من بدم حتما بدم در صورتیکه این طور نیست باید خوب و بد کارهای خودت رو، خودت تشخیص بدی بدونی با چه نیتی چه کاری کردی، اگر از روی خوبی یه کاری کردی که ظاهرشم بد بوده حتی از واکنش بقیه نترسی چون خدا می دونه تو چرا فلان کار رو کردی، بر عکسشم هست کار خوب می کنی اما نیت بدی داری یا نیت خودخواهانه ای داری!
از همه چیز گفتم، به جای احترام به خود!
حالا سوال اینجاست اگر من احترام به خودم بگذارم و این احترام باعث بشه من به خودم مغرور بشم تکلیف چیست؟ چون وقتی مغرور میشم، خودپرست هم میشم، پس راهی که قبلا به ذهنم رسیده بود این بود که احترام به خودم نگذارم و البته کاری کنم دیگران هم احترام به من نگذارند، این خیلی بده چون همه ش کتک می خوری اما به جاش نفس فربه نمیشه!