باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن
مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن
مشکل آنست که احوال گدا با سلطان
نتوان گفتن و با غیر نیاید گفتن
اى خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح
در کشیدن مل گلگون و چو گل بشکفتن
شرط فراشى در دیر مغان دانى چیست
ره رندان خرابات بمژگان رفتن
هیچکس نیست که با چشم تو نتواند گفت
که چنین مست بمحراب نشاید خفتن
کیست کز هندوى زلف تو نجوید دل من
دزد را گر چه ز دانش نبود آشفتن
کار خواجو بهواى لب در پاشش نیست
جز بالماس زبان گوهر معنى سفتن
خواجوی کرمانی