باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

تشخیص من

تازه چند وقت است فهمیدم جملات به جز بار کلامی که دارند یک نوع انرژی هم دارند که من این را از بچگی تشخیص نمی دهم!

مثلا بچه بودم ادای دایی ام را در می آوردم و مادربزرگم عصبانی میشد اما من نمی فهمیدم چرا!؟

یا در مقابل عمه هایم همان طرز برخورد و کلامی که مادرم به کار می برد استفاده می کردم فکر نمی کردم معنیی دارد!

کلا همیشه در زندگی از طرز حرف زدن اطرافیان یا آن چیزی که در تلویزیون نشان داده میشد تقلید کردم بدون آنکه بدانم باری دارد و البته آدم ها که این را نمی دانستند باهام بدرفتاری یا خوش رفتاری می کردند!

فکر می کنم برای همین آدم های خوب هیچ وقت باهام دوست نمی شدند و همیشه آدم های بد و ظالم به سراغم می آمدند می گفتند این احمق است برویم سراغش!

و در شرایط حساس کنونی فکر می کنم دیگر حرف نزنم بهتر باشد چون کار را خراب تر می کنم از اولش هم نباید دخالت می کردم من که قوه ی تشخیصم این گونه است!

درک معنی و مفهوم

در هنگام مطالعه سعی کنید به جای توجه بر واژگان بیشتر به معنی و مفوم عبارات توجه کنید و به جای حفظ کردن کتاب ها سعی کنید به مفهومی که مد نظر نویسنده بوده است دقت کنید!

به جای خواندن رساله هایی که فقط در آن ها فلسفه بافی شده است وقت را روی کتاب هایی بگذارید که مختصر و مفید لب مطلب را بیان می کنند!

به جای گوش کردن به سخنان گویندگانی که با لفت و لعاب سعی دارد لفاظی دارند و حرف خاصی نمی زنند وقت خود را روی افرادی که واقعا حرف حساب می زنند بگذارید!

سعی کنید قوه ی استدلال و تحلیل خود را قوی کنید هر مطلبی را بدون اینکه با عقل خود بسنجید قبول نکنید روی مطالب تامل کنید و سعی کنید خوب بفهمیدشان!

در آخر به اشارات دقت کنید اهل نظر از دوران کهن با اشارات و تمثیل ها حرف خود را می زدند تا آموزه هایشان اهل آدم نااهل نیفتد پس دقیق تیز باشید و با یک اشاره مطلب را بگیرید و البته اینگونه مطالب را هر جایی و نزد هر شخصی بازگو نکنید که یا درک نمی کنند و ردش می کنند یا از آن مطالب در جهت اشتباه استفاده می کنند!

کار کردن

قبل از اینکه بری سر کار، فکر می کنی میرم سر کار، پول جمع می کنم، ال می کنم بل می کنم، اما یه مدت که میری سر کار می بینی دچار روزمرگی شدی، دیگه چیز تازه ای نیست یاد بگیری، دیگه کارا تکراری هست، سر و کله زدن با این و اونم هست اگرم خجالتی باشی و حرفت رو نتونی بزنی بدتر میشه، یهو می بینی زیر کلی فشاری، برای اینکه هی مسئولیت قبول کردی، نه گفتن بلد نیستی، بعد یواش یواش فرسودگی شروع میشه، شب می خوابی صبح بلند میشی می بینی هنوز خسته ای، هی مریض میشی، هر  روز استرس داری، اینا همه ش اعلان روان و بدنت هست که از شرایط ناراحته و تو بهش توجه نمی کنی!؟

بگذریم، اگر مثل من عطش یادگیری دارید و از روزمرگی بیزارید دنبال کار کارمندی نرید البته در خونه هم روزمرگی هست اما هر چی باشه برنامه ت دست خودته، می تونی نسبت به حالت برنامه ریزی کنی، پول داشتن و دستت تو جیب خودت بودن خیلی خوبه اما نه به قیمت سلامتی، چون بعد باید تمام پول هاتو خرج کنی تا سلامتیت رو بدست بیاری که اونم مثل اولش نمیشه!

اگر ذوق و شوق یک هدف رو داری می دونی می خوای چه کسب و کاری داشته باشی یا ایده ای داری این خیلی خوبه اما اگر هدفت فقط کار کردن باشه زود خسته میشی چون کارت معنی و مفهومی برات نداره، لازمه بری دنبال چیزی که معنی و مفهوم برات داشته باشه، البته این تجربه منه!

منفی نگری و شکرگزاری

می گویند منفی نگری و حال بد به خاطر عدم شکرگزاریست!

می دانم از بچگی از این حرف ها زیاد بهمان زده اند اما لغلغه زبانشان بوده و خودشان هم ایمان نداشتند! حداقل بیشترشان اما آنچنان با اطمینان احمقانه حرف می زدند که تو گویی مومنند اما به موقعش که می رسید آنچنان درمانده بودند که خنده ات می گرفت!؟ با خودت می گفتی این همان آدم است که آن طور حرف می زد!؟

که می داند شکرگزار بودن و سپاسگزاری خداوند متعال چگونه است!؟ ما فقط گمانی داریم سعدی در دیباچه گلستان خیلی قشنگ این موضوع را بیان می کند هر چند بارم بخوانیش باز هم تاثیر گذار است در نوشته ی بعدی می گذارمش!

اما برسیم به شکرگزاری و سپاسگزاری و پرستیدن! شاید به تعداد آدم ها روش و معنی برای این کلمات باشد هر کس به نوعی شیوه ای برای این کار دارد اما شکرگزاری در احوال بد کار سختیست چون انسان باایمان، توقع دارد حال که ایمان دارد همه چیز برایش خوشایند باشد این توقع است که کار را خراب می کند آن کس که می خواهد همه چیز خوشایندش باشد نفس است من من است و وقتی در راه معنویت هستی اتفاقا همه چیز جوری پیش می رود که این من به خواسته هایش نرسد پس اتفاقا باید شکرگزار باشی که همه چیز مطابق میلت نیست چون یعنی در مسیر درستی هستی!؟

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن

سخن عشق نشاید بر هر کس گفتن
مهر را گرچه محالست بگل بنهفتن
مشکل آنست که احوال گدا با سلطان
نتوان گفتن و با غیر نیاید گفتن
اى خوشا وقت گل و لاله بهنگام صبوح
در کشیدن مل گلگون و چو گل بشکفتن
شرط فراشى در دیر مغان دانى چیست
ره رندان خرابات بمژگان رفتن
هیچکس نیست که با چشم تو نتواند گفت
که چنین مست بمحراب نشاید خفتن
کیست کز هندوى زلف تو نجوید دل من
دزد را گر چه ز دانش نبود آشفتن
کار خواجو بهواى لب در پاشش نیست
جز بالماس زبان گوهر معنى سفتن
خواجوی کرمانی