باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

گاهی دلم می خواهد ...

گاهی دلم می خواهد بروم یک جایی که هیچ انسانی نباشد در کوه در دشت، جایی که آرامش باشد اما می ترسم از پس نیازهای اولیه ام برنیایم و یا اینکه امنیت جانی نداشته باشم مثلا یک مرد بیاید یا یک مار یا یک گرگ!

بعد با خودم می گویم من هم باید یک سگ داشته باشم تا از من دفاع کند و با هم دوست باشیم اما غذا چی بخوریم!؟ هوا گرم می شود سرد می شود!؟ اگر مریض شویم چه!؟ لوازم بهداشتی نداریم!؟ حموم و دستشویی نداریم که!؟

من بچه شهر بلد نیستم روی پای خودم زندگی کنم نیازمندم به یک عالم امکانات اولیه ی زندگی!؟ واقعا وقتی این فکرها را می کنی می بینی اون هایی که در مناطق بی امکانات زندگی می کنند چگونه این کار را می کنند!؟ تازه لب هایشان هم خندان تر از ماست!؟