گاهی دلم می خواهد بروم یک جایی که هیچ انسانی نباشد در کوه در دشت، جایی که آرامش باشد اما می ترسم از پس نیازهای اولیه ام برنیایم و یا اینکه امنیت جانی نداشته باشم مثلا یک مرد بیاید یا یک مار یا یک گرگ!
بعد با خودم می گویم من هم باید یک سگ داشته باشم تا از من دفاع کند و با هم دوست باشیم اما غذا چی بخوریم!؟ هوا گرم می شود سرد می شود!؟ اگر مریض شویم چه!؟ لوازم بهداشتی نداریم!؟ حموم و دستشویی نداریم که!؟
من بچه شهر بلد نیستم روی پای خودم زندگی کنم نیازمندم به یک عالم امکانات اولیه ی زندگی!؟ واقعا وقتی این فکرها را می کنی می بینی اون هایی که در مناطق بی امکانات زندگی می کنند چگونه این کار را می کنند!؟ تازه لب هایشان هم خندان تر از ماست!؟
کمبود امکانات را اگه نتونی برطرف نمایید تحمل می کنید و پس از مدتی عادت می کنید
باور کنید هرچی امکانات کمتر باشه کمتر حرص میخورید.
شوما بری دشت و کوه و بیابون گرگ بیاد خوب آدم رو میخورد ...![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/114.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/116.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/116.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/115.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/104.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/104.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/103.png)
شوما هم مثل این تراویس بیکل ما مسافرت لازم می زنی ...
ای بابا اعیاد نزدیکه من هم توی این 40 سالگی نتونستم یک
نسترن یا رها موسوی چشم رنگی پیدا کنم ؟ حالا چیکار کنم من بینوا ؟
واسه مسافرت چند روزه خوبه.