باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

داستان بایزید بسطامی و آگاهی


عارف حق ،بایزید درباره آگاهی با شاگردانش سخن میگفت و آنها پرسیدند: «آگاهی چیست که همیشه درباره اش صحبت میکنید؟»
روزی آنها را به کنار رودی برد. در دو طرف رود تپه ای بود. گفت «گذرگاه چوبی طویلی درست میکنیم, تنها به عرض یک پا, از این طرف به طرف دیگر . شما بر روی آن راه میروید. آنگاه میفهمید آگاهی چیست.»
شاگردان گفتند:
«ولی ما تمام زندگیمان راه رفته ایم و هرگز نفهمیده ایم آگاهی چیست. و پل برپا شد. بسیاری از شاگردان ترسیدند و گفتند :
"ما نمی توانیم راه برویم. روی چوبی به عرض فقط یک پا؟ بایزید پاسخ داد:
«اما برای راه رفتن به چه پهنایی احتیاج دارید؟ وقتی بر روی زمین راه میروید میتوانید روی نواری به عرض یک پا راه بروید. چرا, چرا نمیتوانید روی باریکه ای به همین عرض که بین دو تپه آویخته شده راه بروید؟»
تعداد کمی سعی کردند. تنها دو یا سه قدم برداشتند و بازگشتند و گفتند «خطرناک است.» سپس بایزید از روی باریکه رد شد و معدود افرادی به دنبالش روان شدند و به طرف دیگر رسیدند. آنان که از باریکه رد شده بودند به پای بایزید افتادند و گفتند:
«استاد! اکنون می دانیم آگاهی چیست. خطر آنچنان بزرگ بود که نمیتوانستیم بدون توجه رد شویم. لازم بود هشیار باشیم. یک لحظه غفلت میتوانست به قیمت زندگی ما تمام شود, پس باید هشیار می ماندیم.»
در بعضی لحظات کمیاب و بسیار خطرناک شما آگاه می شوید. آگاهی یعنی شدت بسیار, چنان شدتی از بیداری که هیچ فکری رخنه نکند. شما آگاهید اما هیچ فکری در سر ندارید. امتحانش کنید. هر جایی می توانید امتحانش کنید. در مسیری راه بروید اما چنان که گویی هر لحظه با خطر روبرو می شوید.
و خطر واقعا وجود دارد. زیرا هر لحظه ممکن است بمیرید. اگر درکتان کمی بیشتر شوید درخواهید یافت. آگاه بودن غیر ممکن نیست اگر ببینید که هر لحظه ممکن است بمیرید. در آن صورت دیگر نمیتوانید مانند یک مست زندگی کنید.

عرفان

امروز یک مقاله در مورد نظر بایزید بسطامی در مورد معنای زندگی پیدا کردم لینکش را می گذارم تحقیق جالبی بود دو تا وبلاگم پیدا کرده ام در مورد ادبیات و عرفان به نظرم خیلی مسلط به مباحث هستند لینک آن را هم خواهم گذاشت.

اما می دانید دیگر از خواندن خسته شده ام یعنی دیگر خواندن آن طور بهم نمی چسبد و نمی توانم چیز زیادی ازش کسب کنم انگار یک چیز گواراتر و عمیق تر می خواهم کلمات دیگر ارضایم نمی کند از طرفی تصمیم و اراده ی بلند شدن هم ندارم!

مقاله معنای زندگی از نظر بایزید بسطامیhttps://jpll.ui.ac.ir/article_24936.html

وبلاگ خراباتیانhttps://kharabatyan.blogsky.com/

وبلاگ دبیرستان دلفانhttp://kelkekhiall.blogfa.com/post/52