باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

بی قرارم

ای آنکه بی قرارم کردی

بگذار خانه خرابت باشم

بگذار خراب شوم و تو آبادم کنی

ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی و ای دل و جانم همه تو

روزگار هجران ما می گذرد

آن روز که بیایی چه خوش می گذرد

بی تاب توام، ای همه ی زندگیم

بی هوش توام، ای همه ی تابندگیم

در هجر تو من پاک شوم

آری پاک از همه آلودگیم

شوق منی تو، شور منی تو

ای زندگیم، ای همه پایندگیم

رحمی کن بر این دل زخمی

بیا بیا از خود به من ده سهمی

خوابم می آید اما خوابم نمی رود!

امشب باز حال بی قراری دارم!؟

خوابم می آید اما خوابم نمی رود!

برای چه بی قرارم؟!

چطور این قدر خسته ام خوابم نمی رود!؟

مادرم می گفت بعضی وقت ها از خستگی خوابت نمی رود!

حالا من این طور هستم!

قهوه هم نخوردم که دلیل بی خوابی ام این باشد!؟

دلمم درد می کند!؟

آهنگم خیلی گوش کردم!؟

اعصابمم خورده!؟

نمی دونم چرا هی پر نفرت میشم هی عشق!؟

من تنها

من کسی را ندارم باهاش حرف بزنم

اصولا هیچ کس مرا دوست ندارد

از همان بچگی می دانستم واقعا دوستم ندارند

می دانستم قربان صدقه ها دروغ است

اخیرا یک نفر بهم قطعی ثابت کرد

به مردمی که محبت را ابزار قرار می دهند تا به خواسته های خود برسند چه می توان گفت!؟

از بچگی تنها بودم و با تنهایی ام خوش بودم اما نمی دانم چرا از یک سنی دیگر نمی توانم تنها بمانم جدیدا بی قرار هم شده ام!

از خدا باید بخواهم شفای مرا بدهد

از غیر خدا کاری بر نمی آید

امتحانشان را پس داده اند!