واقعا نمی دونم چرا هر وقت عاشق میشم این قدر بی قرار میشم می خوام زودتر بهش نزدیک بشم اصلا این مقدمات اولیه رو دوست ندارم و ترجیح میدم تمومش کنم تا وایسم این مراحل اولیه بگذره، برای همین هر دفعه دیدم طرفم داره بازی درمیاره من تمومش کردم حوصله ندارم از همین اول شروع کرده به سیاست بازی، من با آدم باسیاست نمی تونم کنار بیام، یه نفر بی شیله پیله می خوام که رفیق باشه که مثل آینه صاف باشه!
حالا امروزم بی قرار شدم آخه چرا باید این قدر هجران بکشم زود بهم برسیم دیگه!؟ بابا قدرش رو می دونم!؟ معما شده!؟
ای آنکه بی قرارم کردی
بگذار خانه خرابت باشم
بگذار خراب شوم و تو آبادم کنی
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی و ای دل و جانم همه تو
روزگار هجران ما می گذرد
آن روز که بیایی چه خوش می گذرد
بی تاب توام، ای همه ی زندگیم
بی هوش توام، ای همه ی تابندگیم
در هجر تو من پاک شوم
آری پاک از همه آلودگیم
شوق منی تو، شور منی تو
ای زندگیم، ای همه پایندگیم
رحمی کن بر این دل زخمی
بیا بیا از خود به من ده سهمی
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
رودکی