باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

من بودم، من هستم

من آدم خودساخته ای بودم!

موفق بودم!

گلی بودم تنها بر پهنه دشت!

اما روزگار خواست مرا بچیند!

مرا چید!

من زیر خاک ماندم!

و کاری نمی توانستم بکنم جز ریشه دواندن!

هنوز هم ریشه می دوانم!

این قدر ریشه می دوانم که دیگر کسی نتواند آسیب بهم برساند!

این بار درخت می شوم!

پر از شکوفه!

وقتش که برسد مرا خواهید دید با چه سرعتی رشد می کنم!

اما الان وقت ریشه دواندن است!

هنوز در عمق تاریکی ها باید بروم و سرک بکشم ببینم آن جاها چه خبر است!

هنوز ناشناخته هایی در عمق زمین در عمق ضمیرم دارم!

تنهایی مجالیست برای ریشه دواندن و نفوذ کردن به عمق خاک!

این بار، بار دیگریست و من آدم دیگری هستم!

با تبر هم به جانم بیفتید نمی توانید ریشه ام را نابود کنید!

خیلی باید بکنید! اهلش نیستید!؟