باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

داستان حکیم و دیوانه

روزی جالینوس به یکی از شاگردان خود میگوید:
برو فلان دارو را برای من بیاور تا خودم را معالجه کنم. او می گوید: ای استاد بزرگ، آن دارو که مخصوص معالجه دیوانگان است و شایسته شما نیست! جالینوس می گوید: قضیه اینست که امروز با دیوانه ای روبرو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح کرد. حالا با خود می اندیشم اگر میان من و اوهمخوانی و تجانسی نبود، با من چنین رفتار دوستانه ای نمی کرد.

مأخذ آن حکایت ذیل است:

شنیدم که محمد بن زکریای رازی همی آمد با قومی از شاگردان خویش، دیوانه یی در پیش ایشان افتاد، در هیچکس ننگریست مگر در محمّد زکریا و در روی او نیک نگاه کرد و بخندید محمّد زکریا به خانه آمد و مطبوخِ اَفتیمون بفرمود پختند و بخورد. شاگردان پرسیدند که چرا ای حکیم این مطبوخ همی خوری؟ گفت: از بهر خنده آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندید با من نخندید.

مصاحبت و همنشینی عموما میان افراد همگون بر قرار می شود، افراد ناهمگون یکدیگر را دفع می کنند و هیچگونه همراهی و رفاقتی میان آنان حاکم نمی شود. پس هرگاه شریران به کسی اظهار تمایل و علاقه به برقراری روابط کردند باید اندیشناک شود و این مطلب را نزد خود بررسی کند که آیا تجانسی میان او و آنان وجود دارد یا موضوع چیز دیگری است. به هر حال شخصیت فرد را می توان از دوستانش شناخت.

گفت جالینوس با اصحابِ ځَود
مر مرا  تا  آن  فلان  دارو  دهد


جالینوس حکیم به یاران خود گفت: یکی از شما آن فلان دارو را به من بدهد.


پس بدو گفت آن یکی:ای ذُوفُنون
این  دوا  خواهند  از  بهرِ   جُنون


پس یکی از اصحابش به او گفت: ای دانای هنرمند، این دارو برای درمان دیوانگی است.

شرح مثنوی

چه کسی حال مرا می فهمد؟

چه کسی حال مرا می فهمد؟

توضیحش سخت است!

زبانم در دهانم قفل شده است!

لب هایم بهم دوخته شده اند!

قلمم خشک شده است!

و خودم به خانه میخکوب شده ام!

چه کسی حال مرا می فهمد؟

جز خدایی که در این نزدیکیست هیچ وقت، هیچکس حال مرا فهم نکرد!

و خدا یا چه کنم؟

تو بگو من چه کنم؟

آسمانم ابریست!

آخ آسمانم ...

وای آسمانم ....

خسته ام خسته!

درمانده ام درمانده!

تو دوایی! تو دوا!

تو طبیبی! تو طبیب!

تو حبیبی! تو حبیب!

ای حبیبم!

ای طبیبم!

ای دوای دردم!

بر رهت بنشسته ام تا که علاجم بکنی!

نوش دارو را بفرست!

من سخت به آن محتاجم!