باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

چه کسی حال مرا می فهمد؟

چه کسی حال مرا می فهمد؟

توضیحش سخت است!

زبانم در دهانم قفل شده است!

لب هایم بهم دوخته شده اند!

قلمم خشک شده است!

و خودم به خانه میخکوب شده ام!

چه کسی حال مرا می فهمد؟

جز خدایی که در این نزدیکیست هیچ وقت، هیچکس حال مرا فهم نکرد!

و خدا یا چه کنم؟

تو بگو من چه کنم؟

آسمانم ابریست!

آخ آسمانم ...

وای آسمانم ....

خسته ام خسته!

درمانده ام درمانده!

تو دوایی! تو دوا!

تو طبیبی! تو طبیب!

تو حبیبی! تو حبیب!

ای حبیبم!

ای طبیبم!

ای دوای دردم!

بر رهت بنشسته ام تا که علاجم بکنی!

نوش دارو را بفرست!

من سخت به آن محتاجم!

حبیب کعبه جانست اگر نمی‌دانید

حبیب کعبه جانست اگر نمی‌دانید

به هر طرف که بگردید رو بگردانید


که جان ویست به عالم اگر شما جسمید

که جان جمله جان‌هاست اگر شما جانید


ندا برآمد امشب که جان کیست فدا

بجست جان من از جا که نقد بستانید


هزار نکته نبشتست عشق بر رویم

ز حال دل چو شما عاشقید برخوانید


چه ساغرست که هر دم به عاشقان آید

شما کشید چنین ساغری که مردانید


که عشق باغ و تماشاست اگر ملول شوید

هواش مرکب تازیست اگر فرومانید


چو آب و نان همه ماهیان ز بحر بود

چو ماهیید چرا عاشق لب نانید


قرابه ایست پر از رنج و نام او جسمست

به سنگ بربزنید و تمام برهانید


چو مرغ در قفسم بهر شمس تبریزی

ز دشمنی قفسم بشکنید و بدرانید


مولانا