باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

خودکامگی

امروز چند تا شعر خوندم و خلاصه شون این بود که دل خودکام هیچ وقت به مراد دلش نمیرسه، به خصوص به عشق!

انگار قانون دنیاست همیشه برعکس اون چیزی که هستی باهات رفتار می کنه حالا این وسط یه کامیابی ها و موفقیت هایی نصیبت می کنه ولی اون اصل موضوع رو هیچ وقت بهت نمیده!

منم نمی دونم با خودکامگیم چی کار کنم!؟ البته همین که قبول کردم خودکامه هستم خودش یکی از اولین پله هاست ولی درون آدم چقدر آشغال هست!

تازه فهمیدم عاشقکش هم بودم، آخه چه مرضیه خدا ما رو این طوری می آفرینه بعد می خواد این طوری که هستیم نباشیم!؟ مگه میشه؟! خودشو سر به زنگا نشون میده!؟