من نمی توانم طبق برنامه زندگی کنم
من نمی توانم عادی زندگی کنم
زندگی من شده همین
تمام انرژی و فکر و ذکرم می رود برای یک موضوع
من در زندگی هدف دارم اما دیگر آن طور که باید کشش بهش ندارم
سستی و رخوت در بدنم خانه کرده است
و خشمی دارم که همیشه داشته ام
اما این بار انگار خشم جمعی را به دوش می کشم
قرار نیست آسان باشد
هدف های بزرگ دشواری های بزرگ هم دارند
و من راه دیگری جز پیش رفتن ندارم
حتی مورچه وار هم بروم خوب است
می دانم بهم تهمت خیلی زده اند و می زنند و خواهند زد
می دانم بزرگترین سنگ ها آدم ها جلوی پایم خواهند انداخت
ولی من ادامه می دهم
راه دیگری ندارم جز ادامه دادن
تا دری باز شود و گشایشی اتفاق افتد
خشمگین بودنت رو می فهمم