باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

غزل شمارهٔ ۵۸۸۴

ما تلخی جهان به رخ تازه می کشیم

این زهر را زیاده ز اندازه می کشیم

محتاج اشک ما نبود آب و رنگ حسن

از سادگی به چهره گل غازه می کشیم

آشفتگی است لازم جمعیت حواس

بیجا ز چرخ منت شیرازه می کشیم

افسرده است مستی ما چون خمار ما

ما جام را به تلخی خمیازه می کشیم

از گل هزار حلقه رنگین درین چمن

در گوش عندلیب ز آوازه می کشیم

می سوزد از شفق نفس خونچکان ما

تا همچو صبح یک نفس تازه می کشیم

بیشی کمی است شوق چو افتاد بی شمار

دریا کشیم و باده به اندازه می کشیم

چون بلبل دراز نفس منت بهار

صائب درین چمن پی آوازه می کشیم


 صائب تبریزی

نظرات 1 + ارسال نظر
قندک میرزا دوشنبه 21 آذر 1401 ساعت 08:56 http://ghandskmirza.blogfa.com

دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد

گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ؟!

گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد!

سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست؛

از بهر این معامله، غمگین مباش و شاد

باده به دست باش اگر دل نهی به هیچ

در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد!

حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است

کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.