باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن
باده ی دل

باده ی دل

همانکه هستم، هستم ! صرفا جهت تخلیه ی ذهن

شعر وطن

وطن ای خورشید فروزان
تویی نامیرا در تمام دوران

وطن ای هستی و نیستی من
تویی تابنده بر قلب جهان

وطن ای خانه ی خوبان
بمان همیشه جاویدان

وطن ای وطن ای نور تابان
تویی سرفراز در همه ی دوران

به جان تک تک مردمان
نجاتت می دهیم از این روزگاران

#ماهش

بی شعوری

یادش بخیر تو راهنمایی یه بار معلم ادبیاتمون یه چیزی گفت البته خیلی زیباتر مضمونش این بود که کسی که به دیگران بی شعور میگه خودش از همه بی شعورتره!

حالا اما کتاب ادبی به اسم بی شعوری می نویسند و به هم هدیه می دهند و تیکه هاش رو برای هم می فرستند گاهی هم منظور دارند!

متاسفانه دنیا سقوط کرده شاید از هر زمان دیگه ای سقوط کرده تر شده و این در کل جهان است اما شاید در ایران بیشتر باشه!

دنیا و غم

دنیا نسزد ازو مشوش بودن
از سوز غمش دمی در آتش بودن

ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن

#ابوسعید_ابوالخیر

مرگ انسانیت



از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

"آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود"

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست

روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

"گفتگو از مرگ انسانیت است"



#فریدون_مشیری

دنیا یا جهان

توی اشعار عارفانه ادبیات فارسی دنیا رو به پیرزن یا عجوزه و جادوگر و این چیزا تشبیه می کنند ولی من هر چی فکر می کنم دنیا یه خانم جوان شیک پوش سانتی مانتال هست! خخخخ

حالا اگر بخوایم جهان در نظرش بگیریم هم یه آقای جوان با موهای کوتاه و ریش تراشیده و یه تیپ اسپورت جین هست! خخخخ

نمی دونم اینا از کجا میاد تو ذهنم اما می تونم تصویرشون رو نقاشی کنم تا ببینید، چالش اینترنتی خوبی هم از آب درمیاد هر کسی تصویری که تو ذهنشه از دنیا و جهان بگه!

دیگه مطلب کم آوردم ببین به چه چیزها فکر می کنم مامانم اگر بفهمه میگه علتش بیکاریه! خخخخخ


بعدنوشت: الان که فکر می کنم می بینم اون آقای جهان شبیه یه کسی هست که ده سال پیش عاشقش شدم، من هنوز عاشقشم البته ایشون تریپش اسپورت نبود اما عشق جدیدم نتونست هوای اون شخص رو از سرم بندازه! اون خانم هم شکل دنیاست شبیه یکی از بازیگرای قدیمی هالیوود هست اسمش رو نمی دونم شبیه یکی از دوستای زمان کارشناسیم هم هست، شاید چون دوست داشتم بهش نزدیک تر بشم اما نشدم تو خاطرم مونده، تو اینستاگرام دارمش، ناخودآگاه بشرم چیز عجیب و غریبیه!؟؟؟ :/