باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

شبست و ...

شبست و من در انتظار تو

البته که روز است ولی برای من شبست

اینکه باید بگذارمت و بروم آزارم می دهد

تو آرزوی محال من بودی که با پای خودت آمدی

و من مفت از دستت دادم

خوابت را می بینم

تا ابد خوابت را خواهم دید

تو روزگار خوش من بودی

اما نمی توانم

نمی خواهم درد بکشی

هر طور تو خوشحال باشی منم خوشم

نگو که حالت خوبست من از صدایت می فهمم

آزار می بینم وقتی صدایت این گونه است

خودم را مقصر می دانم

نمی توانم رهایت کنم

اما باید رهایت کنم

چه دنیای بی رحمی

چه راه بی رحمی

زندگی سخت می سازدت

خوب آزارت می دهد همه جانبه!

من طاقت آزار دیدن تو را ندارم

به چه زبان بگویم 

باید خوب شوی

من دوستت دارم

هر چه بشود

این دفعه فرق می کند

تا به حال کسی را این طور دوست نداشتم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.