باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا
باده ی دل

باده ی دل

راه امشب می کشد سویت مرا

حالم خوب شد!؟

رفتم پیانو زدم حالم خوب شد!؟

تمام انرژی منفیم رو خالی کردم!

فقط خدا کنه این جور که من پیانو میزنم پیانو خراب نشه!؟

آهنگ های عجیب و غریب زدم!؟

آهنگ که نیست ماهنگه!؟

مثل شعرام که معره!؟

ولی یه چیزی هست!؟

دیگه من آموزش خاصی ندیدم!؟

شب ها زیر نور لوستر کیف میده پیانو زدن!؟

تو روز دوست ندارم پیانو بزنم!؟

همه زیر نور شمع عاشقانه آهنگ می زنن!؟

من می خوام پر نور باشه!؟

من تمام زورم رو زدم عاشق بشم ولی نشد!؟

دیگه وسع قلبم همین قدر بود!؟

اوج اینکه کسی رو می تونستم دوست داشته باشم!؟

به هر صورت خودپرستیم!

و خودپرستی زوری برطرف نمیشه!

جاش که برسه خودمون رو ترجیح میدیم به دیگران!

روز اول سال

امروز تا اینجا روز خیلی خوبی بوده برام، کلی تبریک گرفتم و کلی تبریک دادم، از خودم یه چیزایی رو رها کردم برای همین سبک و خوشحالم!

باید برم آمپول هم بزنم، شهر خلوته و آروم، حتما الان همه اطراف حرم هستند!

براتون سالی پر از خیر و برکت آرزو دارم، آرزو دارم به مراد دلتون برسید، شاد باشید در صلح و صفا!

روز خواب آلود من

امروز صبح ساعت 8 بیدار شدم و تمام شب رو هم خوابیدم بر خلاف روزهای دیگه که از نصف شب بیدار میشدم!

بعد از صبحونه هم چند تا پیامک به فاضله دادم و به پر و پاش پیچیدم بعدم گرفتم باز خوابیدم!

الانم چند دقیقه است بیدارم، ناهار خوردم، با یه آقایی چت کردم که بهم نمی خوردیم و خداحافظی کردیم!

نمی دونم چرا چند ساله سر عید نوروز همه ش خوابم میاد، سال تحویلا خوابم، امسالم هوا بهاری نیست اما من خوابم میاد!

دیشب خواب دیدم دانش آموز بودم رفتم دبیرستان ادبیات اما دیدم بهم نمی خوره تغییر رشته دادم!

من هنوز تو حال و هوای مدرسه و استرسشم! خخخخخخ

پهلومم جای زوناها نمی دونم چرا باز می سوزه!؟


بعدنوشت: امروز اصلا هوا خیلی خاص است تاریک و ابریست و دوست داری بازم بخوابی اما نمی شود این قدر خوابید!

روز متفاوت من

امروز با فاضله دعوام شد هر فکری به نظرم اومده بود بهش گفتم اون گفت درک می کنه حال من خوب نیست الان حالم بهتره!

امروز داییم و پسرش اومدن خونمون، کلی با پسرش بازی کردیم هنوز یک سالش نشده!

الان هم رفتم یوتیوب و کلی فیلم زرد و جنجالی دیدم، زندگی همه ی آدم ها سخته، حتی سخت تر از زندگی من، منتها اونا بهتر سازگار میشند و من نمی تونم به خودم یه چیزایی رو بقبولونم یا خیلی سخت می گیرم، ضعف روانی هم دارم!

ولی امروز واقعا برای اولین بار در عمرم صادق صادق بودم و هر چی توم در مورد یه شخص بود بهش گفتم و اونم بالغانه باهام رفتار کرد، امیدوارم امروز نقطه ی عطفی بشه برای آینده ی بهتر!

روزها از پی هم می گذرند

روزها از پی هم می گذرند
و من تنها در گوشه ای خزیده ام!
نمی دانم به راستی به کجا باید رفت؟!
زندگانی من بی معنا می گذرد!
و من از پس این زندگانی به کجا خواهم رسید؟
سوال اینست، آیا رسیدن مقصود است؟
اگر هرگز نرسیدم چه؟!
باخته ام باخته،
به خودم باخته ام،
به دنیا باخته ام،
اما شادم، نوری در دلم جوانه کرده است
پاس می دارمش تا تمام وجودم را در بر گیرد