با دو تا از دوستان مجازیم جداگانه صحبت کردم در مورد عاصی شدنم!
نتیجه این شد که تا وقتی بشر قلبش رو روی دنیا و دیگران بسته وضع دنیا همینه و من دقت کردم الان که عاصی هستم قلبم بسته است اصلا به صورت ناخودآگاه بیشتر موقع ها بسته است!
انگار انسان این زمونه فقط اسیر ذهنش نیست قلبشم اسیره و همیشه تنهاست توی یه انفرادی به خصوص اینایی که افسرده شدن فکر کنم حرف منو خوب متوجه میشند!؟
و نتیجه ی دیگر این بود که هر چه رنجت میده یا خشمگینت می کنه معلمته باید درسشو پاس کنی برای مثال گفتن شاید تو باید یاد بگیری جای نفرت چطور عشق بکاری!؟
البته من هنوزم معتقدم آدمی که ظلم می کنه لیاقت عشق رو نداره اما دوستم گفت اینا بازی ها و برهان های ذهنه!؟
البته واقعیت اینه که کسی که ظلم می کنه یه جایی ظلم دیده اگه جاش عشق می گرفت شاید این طور نمیشد اما ما از کجا بدونیم کجا و کی چه اتفاقی براش افتاده؟!
کلا داستان خیلی پیچیده است دنیا شده یه کلاف سر در گم با کلی گره که نمی دونی چه جوری و از کجا باید گره هاش رو باز کنی!؟
یه بار هم بیا با من صحبت کن
موافقم باهات آدم باید لایق باشه